📖 لشکر چشم تو بر هستی من تاخت شبی دل من پیش نگاهت سپر انداخت شبی شاعر سنگدل قصّه‌ی ما عاشق شد پیش چشمان شما قافیه را باخت شبی خسته شد بس که برای دگران شعر نوشت از دل عاشق خود شخصیتی ساخت شبی راوی قصّه، خودش شخصیت اوّل شد متن را طرح نویی زد، به تو پرداخت شبی فاتحانه، نفسی مستِ تماشای تو شد بر سر قلّه‌ی عشقت عَلم افراخت شبی بعدها دید کسی در غزلش می‌گرید منِ دیروزی خود بود که نشناخت شبی... ‏ 🔸 🔹 ✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾ 🔹@NasimeAdab 🔹 ✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾