هر كاري كردم راضي نشد كه او را به عقب ببرم. همانجا او را گذاشتم. فقط زخمهاي
او را بستم.
قرارگاه تصرف شد. اما به دليل عدم الحاق گردانها، مجبور به عقب نشيني شديم. رفتم
به محلي كه عليرضا افتاده بود. تانكهاي عراقي از همان مسير در حال پيشروي بودند.
ناگهان عليرضا را ديدم. ستون تانكهاي دشمن از كنار او عبور ميكردند. يكدفعه يكي
از تانكها مستقيم به سمت بدن او رفت. و لحظاتي بعد... .
سالها پيكر عليرضا در سرزمين نوراني فكه بر خاكها مانده بود. تلاش گروههاي تفحص
هم بي نتيجه بود. عليرضا خودش ميخواست گمنام بماند. اما نه براي هميشه!
گفته بود برميگردم! در آخرين مرتبه كه اصفهان آمده بود به مادرش گفت: ما مسافر
كربلائيم. راه كربلا كه باز شد برميگردم!!
و ۱۶سال بعد وقتی که راه كربلا به طور رسمي باز شد، پيكر عليرضا درست شب تاسوعا برگشت ، شب اباالفضل(ع).
با همه من و شما درآنجا وعده كرده! در پايان آخرين نامهاش خطاب به همه ما نوشته بود: به اميد ديدار دركربلا-
برادر شما عليرضا كريمي
#شهیدعلیرضاکریمی🌹
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1