🏚
#پویش_مستاجرانه
از اونجا که ما همیشه خانهبهدوش بودیم و غم سیلاب نداشتیم، روزی که صاحبخونه اومد و گفت که فاضلاب دستشویی بالا زده، بهاجبار بندوبساط رو جمع کردیم تا برای در امانموندن از سیلابِ جاریشده از گوشه خونه، مدتی کوچ کنیم به خونه پدریِ بابا. خب، خیلی هم بد نبود. بالاخره اگه توی خونه خودمون فقط نون خشک پیدا میشد تا برای میانوعدهها سق بزنیم، توی خونه پدربزرگ تنها چیزی که پیدا نمیشد نون خشک بود. یعنی اینقدر چیزهای بهتر وجود داشت که نون خشک نیاز نشه. میوههای نوبرانه و تنقلات مهربانانهی مادربزرگ واقعا خوردن داشت. گذشت و این سیلاب جاری از چشمهی نهچندان خوشبوی خونه، پشت سدهای ساختهشدهی اوسحسن لولهکش جمع شد و زمان برگشتن به ییلاق سرد و خشک فرا رسید. من خودم اونجا بود که حال حضرات آدم و حوا رو بعد از راندهشدن از بهشت درک کردم. سختی زیادی کشیدن! من از بهشت رانده شدم، میفهمم!
وقتی به اون سرزمین خشک و بیآبوعلفِ پر از نون خشک رسیدم، تازه متوجه عمق ماجرا شدم و فهمیدم که چه نعمتی رو خدا داده بود و من قدر ندونستم. از اون روز بود که کل هفته بچهی خوبی بودم تا بهعنوان پاداش آخر هفته، بهشت چندساعته مادربزرگ رو تجربه کنم.
🏡علیرضا حسینزاده🏡
📌
eitaa.com/natanzim