. اونجا ڪه سنایی میڪَه: جانا بجز از ؏شـق تو دیڪَر هوَسم نیست سوڪَـند خورَم من ، ڪه بجاے تو کَسم نیست.... امروز منم ؏ـاشق بی‌مونس و بی‌یار فریاد همی خواهم و فریاد رسَم نیست... در ؏شـق نمی‌دانم درمانِ دلِ خویش خواهم ڪه ڪنم صبر ولی دست رسَم نیست...!! خواهم ڪـه به شادے نفسی با تو برآرم از تنڪَـ دلی جانا ، جاے نفسم نیست...!!