🔴 سه پند چکاوک
مردی مرغ چکاوکی را به دام انداخت و خواست او را بخورد. چکاوک که خود را اسیر مرد دید گفت: ای بزرگوار تو در زندگیات این همه مرغ و خروس و گاو و گوسفند خوردهای و از خوردن آن زبان بستهها هرگز سیر نشدهای و از خوردن من هم سیر نخواهی شد. پس مرا آزاد کن تا به جای آن، سه پند به تو بدهم که در زندگیات به دردت بخورند و با به کارگیری آنها نیکبخت شوی. اولین پند این است که هرگز سخن محال را باور نکن.
مرد که از شنیدن اولین پند خشنود شده بود چکاوک را رها کرد و چکاوک بر سر دیوار نشست و گفت: پند دیگر اینکه هرگز بر گذشته غم نخور و بر آنچه از دست دادهای حسرت نخور.
سپس ادامه داد، اما در بدن من مرواریدی گرد و گرانبها وجود داشت به وزن ۳۰۰ گرم که با آزاد کردن من بخت خود و سعادت فرزندانت را بر باد دادی زیرا مانند آن در عالم وجود ندارد.
مرد از شنیدن این سخن از حسرت و ناراحتی به خود پیچید و شیون کرد.
چکاوک که حال او را دید گفت مگر نگفتم بر گذشته غم نخور و حسرت چیزی را که از دست دادی نخور؟ و مگر نگفتم حرف محال را باور مکن من ۱۰۰ گرم هم نیستم چگونه مرواریدی ۳۰۰ گرمی در بدن من جا میگیرد؟
مرد که به خودش آمده بود، خوشحال شد که چکاوک دروغ گفته و پرسید خوب پند سومت چیست؟
چکاوک گفت: با آن دو پند چه کردی که سومی را به تو بدهم؟
--------------------------
@navaeeschool
--------------------------
#داستان