🍀
#ورقی_از_کتاب
پدر از سر جنازه پسر برخاست، اما چه برخاستنی! انگار کوه اندوه را بر دوش میکشید …
امام با خود زمزمه میکرد و چون کبوتر پرو بال شکستهای به سمت خیام میرفت. من اما جرات نکردم به خیمهها نزدیک شوم. جوابی برای زینب نداشتم. به سکینه چه باید میگفتم؟ اگر رقیه ی کوچک به پای من میآویخت و از من برادر میخواست من چه داشتم که به او بدهم؟
گفتم میمانم تا با پشت خالی و یالِ خونینآلودم قاصد شهادتِ سوارم نباشم. بگذار خبر را امام ببرد. بگذار پشتِ خمیدهی امام حاملِ این پیام باشد بگذار واقعه را چشم های گریان او بیان کند. هرچه باشد او مظهرِ سکینه و آرامش است...
#پدر_عشق_و_پسر
#سید_مهدی_شجاعی
@navay_neynava نواے نینوا