فلک بُردی ز باغم حاصل من زدی آتش تو آخر بر دل من ندیدی اشک چشم مادرش را چرا بردی ز باغش حاصلش را عجب نامردی ای دنیای فانی ربودی دخترم را در جوانی ز خاک غم گِلِ من را سرشتند به تقدیرم چنین غم را نوشتند عزیزم قامت بابا شکسته شدم از زندگی بیزار و خسته در و دیوار غبار غم گرفته چرا تقدیر ، شانسم کم گرفته تو ای زیبا گل در خاک و خفته درود زندگی را زود و گفته چسازد بعد بابای زارت بیاید هرشب جمعه مزارت اگر چه داغ تو بنموده پیرم مرا از زندگانی کرده سیرم کنم در خاطرات خود مصوّر غم آن نو جوان شهزاده اکبر نبوده در تن تو زخم شمشیر چو دیده زخم پیکر شد حسین پیر ترا با عزّ و ناز بر دوش کشیدن ولی جسم علی صد جا بریدن نبوده جای بوسه بر تن او نموده اربأ اربا دشمن او بده صبری تو ای خلاق باری دگر بس کن (صفا) کم کن تو زا @navaye_asheghaan