ادامه شعر مثنوی وفات حضرت معصومه از فایل قبل قـدم پـاک تو بی‌شک قدم فـاطمه است حـرمـت نیز یـقـیـناً حرم فـاطـمه است در کنارِ تو شب و زمزمه را می‌فهمیم به خـدا رایـحـۀ فـاطـمـه را می‌فـهـمیم تو روایـت‌گـر آن گـوهـر نـابی، بـانو! جـلــوۀ روشـن آئـیـنـه و آبـی، بــانــو! می‌توان با تو به آن رایـحۀ پاک رسید پر زد از خاک به اندیشۀ افلاک رسید ‌می‌توان با تو به سرمنزل توحید رسید از شب تیره گذر کرد، به خورشید رسید می‌توان یک سحر از جرم و خطا عاری شد مثل امواج روان در حرمت جاری شد در حریمت همه اندیـشۀ طاعـت دارند به شـفـا آمـدگـان شوق شـفـاعت دارند زائـران رایـحـۀ آه تـو را مـی‌فـهـمـنـد ماجـرای غـم جـانکـاه تو را می‌فهـمند قـصۀ آمـدنـت قـصـۀ بـی‌تـابـی‌هـاسـت شوق دیدار سحر، قصۀ بی‌خوابی‌هاست دوری از عشق، چه دلخسته و پیرت کرده این‌چنین راهی این راهِ خطیرت کرده سخـتـی راه؛ چه بـایـد بـنـویـسم بـانو؟ عـمـرِ کـوتـاه؛ چه بـایـد بنـویـسم بانو؟ قسمت این است که قم چشمۀ جودت باشد تو بمانی و پـر از عطر وجودت باشد تو بمانی و قـم از مِهـر تو آکـنـده شود شوق در خـاطـرۀ خاک پـراکـنده شود تا که هر گوشۀ این خاک معـطر باشد قسمت این است که قم مشهد دیگر باشد ای شفاعت‌گر محشر! نظری کن ما را این هـمـه قـطرۀ جا مـانـدۀ از دریا را نظری کن که شـبی زائر کویت باشیم سـائـل دائـمی صـحـن نـکـویت باشـیم شک نداریم پر از نور یقین است اینجا جلـوۀ خاکی فـردوس برین است اینجا شاعر: قاسم بای 🌹🌹یا ربَّ الحُسَین بِحَقِّ الحُسَین اِشفِ صَدرِ الحُسَین بِظُهورِ الحُجَّة🌹🌹 @navaye_asheghaan