. آرامش نگاه ترم رأس روی نی از داغ توست خم کمرم رأس روی نی بی سایه بان شدی به سر نیزه ها ولی سایه فکنده ای به سرم رأس روی نی پیشانی ام به قصد تأسّی شکسته است افتاده بر تو چون نظرم رأس روی نی حقّم بده اگر که بمیرم در این مسیر با قاتل تو هم سفرم رأس روی نی گردیده ای تو سر به سر نیزه ها و من کوچه به کوچه در به درم رأس روی نی خورشید ِصبح تا به غروبم تو هستی و بعد از غروب هم قمرم رأس روی نی در روز ، حقّ گریه ندارم گذشته است با گریه ،شام تا سحرم رأس روی نی وقت نزول ِ کعب نی و تازیانه ها بر کودکان تو سپرم رأس روی نی بنگر به روی نیزه که من دل شکسته ی چشم حرامی ِ گذرم رأس روی نی با سنگ بام و رقص زنان ساختم ولی دل خون ِ سبِّ بر پدرم رأس روی نی ✍عبدالمحسن .