چشمـاشـو بستـه بـود نبـی تـو نفســای آخرش
آروم آروم گــریـه مـی کـرد بی بی کنار بسترش
به یـاد اون روزهایی که آتیش می ریختند رو سرش
با اشـک مـرهـم مـی گـذاشت به زخمهای پیکرش
خاطـره هـا زنـده مـی شـد پیـش نگـاه فـاطمــه
قلــب علـی رو مــی سوزونـد شعله ی آه فاطمه
یــه لحظـه اومــد تـو اتـاق حسین آیینه ی رسول
غنچـه ی بــاغ فـاطمـه افتـاد رو سینـه ی رسـول
نیلـوفـر بـــاغ ولا بــه دور گـل پیچیــده بــود
حسیــن بــه روی سینــه ی پاک نبی خوابیده بود
صـورت گـذاشت رو سینه ی پاک نبی و بر نداشت
خواستـن اونـو جــدا کنــن اما پیمبــر نـگذاشت
فاطمـه راحتــش بـذار ، بـذار رو سینـه ام بمـونه
اگـر چـه سختــه احتضار ، بـذار رو سینه ام بمونه
وقتـی حسیـن رو سینمـه از نفسش جـون می گیرم
وقتـی حسیـن رو سینمـه آروم و راحــت می میرم
دارم مـی بینـم کـه حسیـن غـرقه به خون رو زمینه
یـه از خـدا بـی خبری می آد رو سینه اش می شینه
از تـو حیـا نمـی کنـه مـی بُــره از قفــا ســرش
می بینـی اونجـا چه جوری از تن می شه جدا سرش
#سینه_زنی رحلت #پیامبر
#با نوای حاج مهدی #سلحشور