کار تنش زیاد ولی وقت من کم است یک شب برای شست و شوی این بدن کم است بانوی من نحیف نبود،اینچنین نبود وقتی نگاه میکنمش ظاهرا کم است علی اکبر لطیفیان👆 او دختر است حسرت آغوش می خورد این سینه ی شکسته،بمان،جوش می خورد دستت شکسته است که بالا نمی رود؟ این شانه ات چه دیده چرا جا نمی رود؟ حسن لطفی👆 دلی افسرده از بیداد گلچین باغبان دارد غمی درسینه ش چون وسعت هفت آسمان دارد گل یاسی که شد پژمرده از جور خزان در باغ تنی نیلوفری و رنگ نیلی بازوان دارد ز هر سو درد آمد پیکرش را شعله ور کرده بمیرم من که در دل غصه چون آتشفشان دارد میان خانه مهتاب علی از رنج بی مهری به هرروزوبه هرشب دیده ای اخترفشان دارد به پای رهبر دینش، برای یاری حیدر نشان تازیانه روی جسم خود نشان دارد چه شددربین خانه،درمیان شعله با زهرا که بعداز آن تنی رنجور و قدی چون کمان دارد عجب نبود که از دیوار خانه او مدد گیرد که چشمی تار و کم بینا و جسمی ناتوان دارد الهی کاش در سینه نمی رفت نوک میخ در که اوباهرنفس ازسینه اش خون روان دارد ندارد آرزویی غیر دیدار اجل هر دم همانیکه به سوی قبله حالی نیمه جان دارد علی هم ناتوان و نیمه جان وخسته گردیده که قلبی شعله ور از آتش زخم زبان دارد اسلام مولایی👆 گلی که ساقه اش سوزد آن پس بر نخواهد داشت کبوتر گر که گیر افتد به آتش ، پر نخواهد داشت به گیسو گر که آتش خورد مویی نخواهد ماند به در کوبیده دیگر جز دو چشم تر نخواهد داشت خدایا عمر طولانی به حیدر می دهی اما علی مرتضی عمری دگر کوثر نخواهد داشت از این پهلو به آن پهلو به زحمت می شود زهرا شکسته دنده اش حالی از این بهتر نخواهد داشت اگر افتد به روی خاک حسین و زخم بردارد شکسته بازوی زهرا ، حسین را بر نخواهد داشت از این پس خانه ای از اهل این خانه اگر ماند پس از آتش در این خانه دگر آن در نخواهد داشت مصیبت آن زمانی می شود معلوم که شبها بعد میان گریه ممتد حسن مادر نخواهد داشت سر مادر به در خورده ، به پاس حرمت زهرا شهید خانواده پس به عالم سر نخواهد داشت مجید احدزاده👆