هر کجا که کوچه ی باریک دیدم گفته ام کاش که شهر مدینه یاغی سرکش نداشت شانه بر گیسوی طفلان پریشان می کشید دست اگر بالا می آمد یا اگر لرزش نداشت مرضیه نعیم امینی این مرد خیبر مرد خندق بود اما باید برای غسل او زهرا بیاید دستش به پهلو خورد زخم میخ را گفت دیدی نشد تا محسنم دنیا بیاید چشمش سیاهی رفت از بازوی خردش باید بماند تا که حالش جا بیاید حسن لطفی ای که شد از سیلی تو صورت زهرا کبود پست فطرت تر ز تو در عالم امکان نبود گردنت را مجتبی نشکست در آن کوچه ها چون که زهرا مادرش دستور صبرش داده بود شاهدِ غربت و تنهایی حیدر بودی دختر و مادر و غمخوارِ پیمبر بودی حامي مکتب و آیین الهی،زهرا جلوه نورِ خدا،سوره کوثر بودی سید حسین رضویان در خورد به او...به آسمان بویش رفت آتش به سرش رسید و گیسویش رفت من بودم و خواهر و برادرهایم دیدیم که مسمار به پهلویش رفت سید حسین میرعمادی کاش یک مشت بی حیا، ای دوست آتش غم به حاصلت نزنند کاش یک روز در خیالت هم... مادرت را مقابلت نزنند مجید تال جای لگد،اصابت سیلی و میخ در آه ای خدا چه بر سر این پیکر آمده میخ سه شعبه بوده مگر یا عمود این یا این که باز حرمله ی دیگر آمده نادر حسینی کبوتری که زمین خورده زیر پا نزنید صنوبری که خمیده ست با عصا نزنید به جای اینکه به داد دل علی برسید لگد به پهلوی زهراش بی هوا نزنید محمد حبیب زاده برای  غربتت  این بس که بی هوا زدنت به پیش چشم حسن نا نجیب ها زدنت میان کوچه غرور حسن شکسته شده عفیفه بودی و گرگ های بی حیا زدنت حسین گرایی بانو سه ماه منتظر این دقیقه ام مشغول کار خانه شدی! خوش سلیقه ام زهرا مرا چه قدر بدهکار می کنی داری برای دل خوشی ام کار می کنی؟ دراین سه ماه، آب شدم ، امتحان شدم با هر صدای سرفه ی تو نصفه جان شدم با دیدنت، نگاه مرا سیل غم گرفت با اولین تبسم تو، گریه ام گرفت این بوی نان داغ به من جان ِ تازه داد حتی به پلکهای حسن، جان تازه داد زحمت نکش! هنوز سرت درد می کند باید کمک کنم، کمرت درد می کند آیینه ی پراز ترکم ، احتیاط کن فکری به حال و روز بد ِ کائنات کن تا کهنه زخم بازوی تان تیر می کشد دستاس خانه، آه نفس گیر می کشد ازدست تو، به آه شکایت بیاورم نگذاشتی طبیب برایت بیاورم با اینکه اهل ِ صحبت بی پرده نیستم راضی به رنج دست ِ ورم کرده نیستم جارونکش! که فاطمه جان درد می کشم دارم شبیه پهلوی تان درد می کشم جارو نکش! که عطربهشت ست می بری روی ِ مرا زمین نزن این روز آخری باغ بدون غنچه و گل دلنواز نیست ویرانه را به خانه تکانی نیاز نیست گیرم که گردگیری امروز هم گذشت... فصل بهارآمد و این سوز هم گذشت.... آشفته خانه ی جگرم را چه می کنی خاکی که ریخته به سرم را چه می کنی زهرا به جای نان، غم ما را درست کن حلوای ختم شیرخدا را درست کن مبهوت و مات ماندم از این مِهر مادری دست شکسته جانب دستاس می بری جان ِعلی بگو که تو با این همه تبت شانه زدی چگونه به گیسوی زینبت شُستی تن حسین وحسن با کدام دست؟ آماده کرده ای تو کفن با کدام دست حرف از کفن شد و جگرت سوخت فاطمه ازتشنگی لب ِ پسرت سوخت فاطمه حرف ازکفن شد و کفنت ناله زد حسین خونابه های پیرهنت ناله زد حسین وحید قاسمی @navaye_asheghaan