ای وای از روزی که قلبت را شکستند حُجّاج زهرا بارِ بیتُ الله بستند دیدی همه سرها گرفته روی دستند با چه شکوهی بین محمل‌ها نشستند بر زانوی عباس زینب پا گذارد شُکر خدا که محمل او پرده دارد اما پس از شش‌ماه، شامِ غم سحر گشت با دیدن یک صحنه‌ای چشم تو تَر گشت از این مصیبت،، عالمی خونین‌جگر گشت باور نمی‌کردی ولی دل باخبر گشت بالاترین روضه همین در عالمین است از راه آمد زینب اما بی‌حسین است فریاد زد اُمُّ البنین گیسو سپیدم مادر نبودی عصر عاشورا چه دیدم از خیمه تا گودال با زحمت دویدم با دست خود از پهلویش نیزه کشیدم اُمُّ البنین تاج سرم را سَر بریدند پیراهنش را از تَنَش بیرون کشیدند مادر نبودی گوش کن پس این خبرها از داغ عباس تو خَم گشته کمرها واشد به روی من نگاه رهگذرها چادر به سر، دارد دویدن دردسرها عباس رفت و آبروی خواهرش رفت دعوا شد و چادر ز روی خواهرش رفت اُمُّ البنین اول دو بازویش بهم ریخت تیری رسید و چشم و اَبرویش بهم ریخت ضرب عمودی آمد و رویش بهم ریخت تا روی نیزه رفت گیسویش بهم ریخت عباس نامردی عمود آهنین خورد بی‌دست از بالای مرکب بر زمین خورد دروازه‌ی کوفه قیامت ساختم من بر مرکبِ طوفانِ خطبه تاختم من تا چشم روی نیزه‌ها انداختم من در یک نظر عباس را نشناختم من از دردِ غیرت صورتش چرخاند مادر بستند او را تا به نیزه ماند مادر ▪️▪️▪️▪️▪️▪️ _