؛﷽
🔵احمد تازه حقوقش را گرفته بود، از در سپاه که بیرون آمد دید یک زن بچه بغل، کنار پیادهرو نشسته و گریه میکند، احمد رفت جلو.
_خواهر من! چی شده؟ چه کسی شما را ناراحت کرده؟
ـ شوهرم، من و این بچه صغیر را توی این شهر گذاشته و رفته تفنگچی کومله شده، به خدا خیلی وقت است یک شکم سیر غذا از گلوی من و این بچه پایین نرفته.
احمد تا این حرف را شنید، بغضش گرفت و بلافاصله دست توی جیب اورکتش کرد و تمام مبلغی را که چند دقیقه پیش بابت حقوقش گرفته بود، دو دستی طرف آن زن گرفت.
_خواهر به خدا من شرمندهام، نمیدانستم شما چنین مشکلی دارید، این پول ناقابل را بگیرید، هدیه مختصری است، فعلاً امور خودتان را با آن بگذرانید، نشانیتان را هم بدهید به برادر دستواره، او مسئول تأمین ارزاق شهر است، بعد از این موارد خوراکی شما را خودش میآورد دم در خانهتان به شما تحویل میدهد.
آن زن خشکش زده بود؛ احمد با التماس پول را به او داد، نشانی اش را هم نوشت و داد به من…
به خدا قسم کم نبودند خانوادههایى در مریوان که احمد خرج آنها را میداد؛ میدید حقوق خودش کفاف این کار را نمیدهد، میرفت از پدرش دستى میگرفت و می آورد خرج محرومین مریوان میکرد. همین طورها بود که همین خانوادههایى که او خرجشان را میداد، شوهرهایشان را سَرِ غیرت می آوردند که شما خجالت نمىکشید؟ اسم خودتان را میگذارید کُرد؟ دارید با مردى میجنگید که خرج خورد و خوراک زن و بچه هاى شما را میدهد. به همین خاطر میدیدیم که راه به راه، ضدانقلاب فریبخورده، گروه گروه می آمدند و خودشان را به سپاه تسلیم میکردند.
#حاج_احمد_متوسلیان
👇👇👇
🇮🇷@Andishkadeh_1414