همه را خواباندم اما دل بی تاب خودم را خواب نبرد در به در، در پی تو، دست به این سو آن سو شایدم آن یکی خبری از تو برایم دارد تو که هستی که چنین بی تاب ره رو حقی  و منم حق خواهم راستی چند سالیست که نامت به عدالت جاریست جالب است اشک من از غیبت تو امشبی را جاریست و دعایم برای آمدنت همچنان  باقیست چه بگویم که نسوزد دل تو از هل هله ی حرامیان به خیال دل خود، خون تو امشبی را  جاریست آه سوزش دل به تمنای آمدنت کافیست... خجلم از دگری خجلم از دگری خجل از غیبت آن یار صبورم که وجودم به وجودش جاریست خجل از غیبت طولانی آن والا مقامی که خودش گستره عدل و عدالت و خنجر خورده بی عدالتیست تو شبی نبودی ومن بی تابم و تمام شب پلک روی هم نگذارم من بمیرم که مهدی جانم سالیان است در غیبت و من می خوابم... @nedayeghalam