وقتی سیدالشهدا علیه السلام روی زمین افتاد عمر سعد فریاد زد هرکس سر او را بیاورد هزار درهم می گیرد، چهل نفر از لشکر عمر سعد کنار رفتند تا این که یکی بر دیگری سبقت بگیرد و مشمول جایزه هزار درهمی گردد.... یکی از افراد پیاده سپاه کنار پیکر امام آمد تا سر از بدنش جدا نماید، امام علیه السلام نگاهی به او نمود و فرمود: برگرد! کشنده من تو نیستی و من دوست ندارم به آتش جهنم گرفتار شوی. آن مرد گریان شد و گفت. یابن رسول الله! تو بدین حال افتاده ای، در اثر جراحات ضعف بر تو مستولی شده و هر لحظه بیهوش می شوی ولی هنوز غم ما می خوری و می خواهی که با آتش دوزخ نسوزم؟ آن مرد شمشیر در دست جنبانید و به سوی عمر سعد سرعت گرفت. عمر گفت: آیا حسین را کشتی؟ آن مرد گفت «آمده ام کار تو را تمام کنم» و به سوی عمر شمشیر کشید. خادمان عمر او را گرفتند و عمر دستور قتل آن مرد را داد. مرد رو به جانب مقتل کرد و گفت: یابن رسول الله! شاهد باش بر سر عشق تو کشته می شوم. امام فرمود: دلت شاد باشد که ما تو را شفاعت خواهیم کرد. تذکرة الشهدا، ص 334 ما گرچه بد ولی باور نمی کنم که تو ما را رها کنی.... جمعه