برگی از داستان استعمار
شروع جلد چهارم(صلیب خونین)
قسمت بیست و نهم:
گذرنامه بهشت
مقدمه: هنگامیکه نخستین کشتیهای اروپایی به قارههای جدید رسیدند، کشیشان هم همراه کاشفان پا به ساحل گذاشتند.
آنها به دنبال مسیحی کردن بومیها بودند.
پادشاهان اروپایی از صدها سال پیش از آن مجبور بودند خود را دوستدار و پیرو پاپها، بالاترین مقام مذهبی در اروپا، معرفی کنند. برای همین بایـد بـه هـر تصمیم خود رنگ و بوی مذهبی میدادند.
هنگامیکه اکتشافات جغرافیایی آغاز شد تمام این پادشاهان مدعی بودند که قصد دارند مسیحیت را گسترش دهند.
بومیهایی که مسیحی میشدند مجبور بودند به پاپ و پادشاهان مسیحی احترام بگذارند؛ در این صورت احتمال شورش بسیار کمتر میشد.
همچنین آنها با دور شدن از فرهنگ بومیخود مصرف کننده کالاهای اروپایی میشدند و این بهترین کار برای استعمارگران بود اما ادامه داستان.....
افزایش قدرت، جنگ با دشمنانی مثـل ترکان عثمانی و ساختن بناهای عظیمی که نشانه عظمت پاپ و کلیسا باشند بدون «پول» ممکن نبود.
به همین خاطر پاپها مجبور بودند منصبهای کلیسایی را در کشورهای مختلف به فروش بگذارند.
کسی که میخواست به عنوان اسقف ناحیهای منصوب شود باید مبلغ کلانی را به پاپ میپرداخت و اینجا بود که پای سرمایهدارهای بزرگ به ماجرا باز میشد.
کشیشها برای رسیدن به مقام اسقفی از این ثروتمندان قرض میگرفتند و به آنها وابسته میشدند.
اما این پول را چطور باید برمیگرداندند؟
پاپ به کشیشها اجازه میداد که از طرف او «آموزش نامه» بفروشند.
نامههایی که هر کس با در دست داشتن آنها احساس میکرد تمام گناهانش بخشیده شده است و درست مثل روزی که از مادرزاده شد پاک و معصوم است.
اسقف جدید، درحالی که کیسه ای پر از آمرزش نامـه در دست داشت، وارد شهر میشد.
هنگام ورود او زنگ کلیساها به نشانه شـادی بـه صـدا در میآمد.
گروهی از کشیشها و مردم عادی با پرچم و شمعهای روشـن بـه پیشوازش میرفتند.
کشیش دیگری جلوتر از او راه میرفت و مـتـن آمرزش نامه را که روی بالشی مخملی نصب شده بود به مردم نشان میداد: «خداونـد مـا، عیسی مسیح، برتو ترحم کند. با اختیاری که خداوند در این منطقه بـه مـن داده است تو را از همه گناهان و نافرمانیها، هر اندازه که سنگین باشند، میبخشم و پاکی و معصومیتی را که هنگام تولد از آن برخوردار بودی بـه تـو بازمیگردانم. همین که از دنیا بروی دروازههای جهنم به روی تو بسته خواهند شد و درهای بهشت گشوده میشوند.»
کشیش فریاد میزد : «گذرنامه دارم... گذرنامه سفر روح آدمیبه بهشت جاودان...»
کاروان در برابر کلیسای اصلی شهر میایستاد. صندوق بزرگی با قفلهای برنجی جلوی در کلیسا قرار داده میشد تا خریداران «آمرزش نامه» پولها را درون آن بیندازند.
کشیشی که بالش مخملی را در دست داشت میگفت ؛ «یک گناه کبیره به هفت سال توبه نیاز دارد اما با پرداخت ربع فلورین (یکی از واحدهای پول اروپا در قرن شانزدهم) همین حالا میتوانید از شر آن راحـت شـوید؛ حتی اگر پدرتان را کشته باشید.»
مردم گرد آنها حلقه میزدند، هر کس که مبلغ مشخصی را درون صندوق میانداخت از اسقف جدید آمرزش نامه ای دریافت میکرد.
در تمام ایـن مـاجـرا فـرد غریبه ای هـم کـنـار اسقف و کشیشها حاضـر بـود و بـه دقت حساب همه پولهایی را کـه بـه صندوق ریخته میشد نگه میداشت؛ نماینده بانکدار یا سرمایهداری که به اسقف برای خرید این مقام قرض داده بود.
خاندان «فوگر» که بانکداران بزرگی در آلمان بودند یکی از این ثروتمندان بودند که به کشیشها برای خرید مقام قرض میدادند.
آنها به کشیشی به نام «آلبرشت» سی هـزار سکه طلا وام دادند تا او با پرداخت آن به پاپ به عنوان اسقف اعظم شهر«ماینتس» منصوب شود.
در همین دوران کشتیهایی پر از طلا و نقره از آمریکای تازه فتـح شـده بـه سواحل اسپانیا و پرتغال میرسید.
کشورهای دیگر اروپایی به این موفقیت اسپانیاییها وپرتغالیها خیره بودند و آرزو میکردند آنها نیز سهمیاز این گنجها به دست آورند.
سرمایه دارها و بانکداران این کشورها نیز با ولع به فتح سرزمینهای آن سوی اقیانوس فکر میکردند و اسقفهایی که همواره به آنها بدهکار بودند احساس میکردند گنجینه ای تمام نشدنی در قارههای تازه، پنهان شده است.
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods