📜برگی از داستان استعمار
قسمت پنجاه و پنج :
تاجر ونیزی
در سال ۱۳۷۸ میلادی یک نویسنده ایتالیایی به نام «جووانی فیورنتینو» داستانی نوشت به نام «کندذهن». در این داستان، جوان محترمیبا دختری از خانواده ای ثروتمند ازدواج میکند. جوان که برای ازدواج به پول احتیاج دارد با یکی از تاجران پول که روی بانکی خودش نشسته و چشم به راه بازرگانان بلند پرواز اروپایی است صحبت میکند و از او قرض میخواهد.
صاحب بانکی به یک شرط حاضر میشود به این جوان محترم پول قرض بدهد، او باید چیزی را به عنوان ضمانت این وام نزد تاجر پول بگذارد تا مجبور باشد پول را در زمان تعیین شده برگرداند.
اما دست جوان خالی است : او اگر چیزی داشت جلوی بانکی این مرد نمیایستاد.
تاجر پول بالاخره راه حلی پیدا میکند: جوان سندی را امضا میکند که اگر نتواند در موعد مشخص پول را برگرداند تاجر میتواند نیم کیلو از گوشت تن او را ببرد.
«ویلیام شکسپیر» نمایشنامه نویس انگلیسی، حدود دویست سال بعد نمایشنامه «تاجر ونیزی» را براساس داستان کند ذهن تألیف کرد.
در نمایشنامه شکسپیر، مرد ثروتمندی به نام شایلاک حاضر میشود به خواستگار جوانی به نام باسانیو پول قرض بدهد.
باسانیو دوست تاجری دارد به نام «آنتونیو».
آنتونیو به عنوان تاجری که چند کشتی روی آب دارد ضمانت باسانیو را به عهده میگیرد؛ اما شایلاک قبول نمیکند و به او میگوید:«ثروت تو خیالی است.یکی از کشتیهای تو در راه لیبی است و دیگری به طرف هند شرقی رفته است. یکی به سوی مکزیک رفته و آن یکی هم روانه انگلستان شده. طوفان این کشتیها را تهدید میکند، دزدان دریایی همه جا هستند. تو در حال حاضر هیچ چیزی نداری...» پیشنهاد شایلاک همان است که در داستان کند ذهن خواندیم.
انتونیو باید وام را با نیم کیلو از گوشت تن خودش ضمانت کند.
با آنکه دوران شکسپیر با دوره ای که نویسنده داستان کند ذهن در آن زندگی میکرد قابل مقایسه نیست. شکسپیر در دوران ملکه الیزابت اول در قرن شانزدهم زندگی میکرد؛ قرنی که اکتشافهای دریایی آغاز شده بود و طلا نقره زیادی از قاره آمریکا به اروپا میرسید.
دو قرن پیش از این، در زمان جووانی فیورنتینو، نویسنده داستان کند ذهن، اروپا طلا و نقره بسیار کمیدر اختیار داشت.
سکههای اروپایی برای خرید کالاهای شرقی به آسیا میرفت و ذخیره طلا و نقره اروپا روز به روز کمتر میشد. این سکهها به اندازه ای عزیز بودند که صاحبان بانکی چنین ضمانتهای سختی را از مردم میخواستند.
سکه در بعضی قسمتهای اروپا آن قدر کم شده بود که مردم از فلفل و پوست سنجاب به جای پول استفاده میکردند.حتی در برخی مناطق واژه «پول» معنای اصلی خود را از دست داده بود و به جای کلمه «زمین» به کار میرفت.
اروپاییها بسیاری از جوانان شرق قاره را به عنوان برده در غرب آسیا میفروختند تا چاره ای برای «قحطی پول» در کشورهای خود پیدا کنند.
و نبودن پول در اروپا باعث میشد بسیاری از تاجران به خاک سیاه بنشینند و به دنبالشان کسانی هم که به آنها پول قرض داده بودند، دار و ندارشان را از دست بدهند.
هنگامیکه یک تاجر پول به این صورت سرمایه اش را از دست میداد دو نفر از مأموران حکومت به سراغش میآمدند و نیمکت یا بانکی او را واژگون و سپس با تبر به دو نیم میکردند.
کلمه «بانکراتس» یا «ورشکستگی حال و روزهمین تجار را توصیف میکرد.
اما وضع اروپا به همین صورت باقی نماند؛ کاشفانی - مانند کریستف کلمب، کورتس و پیزارو به قاره آمریکا رسیدند و کشتیهای بادبانی، پر از طلا و نقره، از قاره جدید - روانه اروپا شدند.
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods