قسمت چهل و هشتم
ساعت قرار فرا رسید و عاصف با ماشین اداره رفت دنبال دختره. خودرویی که عاصف با اون رفت دنبال دختره، مگان مشکی بود.
با علی که قرار بود توی این پرونده با مجوز حاج آقای سیف با من همکاری کنه دنبال ماشین عاصف رفتیم. یه گوشی ریزی توی گوش عاصف بود که وقتی بیسیم میزدم یا میرفتم روی خطش، صدای من و میشنید.
حدود 1 ساعت بعد رسیدیم نزدیک ویلا. من و علی سر کوچه داخل خودوری «BMW» شاسی بلند مشکی منتظر موندیم تا عاصف و دختره برن داخل ویلا، بعدش من و علی هم سرفرصت بریم حوالی ویلا یه گوشهای پارک کنیم.
وقتی عاصف و دختره رفتند داخل ویلا، علی ماشین و یه گوشهای نزدیک ویلا پارک کرد تا بتونیم راحت همه چیز و تحت اشراف و زیر چتر خودمون داشته باشیم.
منطقه خیلی آرومی بود و احساس کردم وقتی شب قبلش گزارش قرار و دادم، جدای اینکه خودمون محل مورد نظر و پاکسازی کردیم، سیف هم یک تیم برای پاکسازی عمیق وارد محله کرد تا همه چیز تحت کنترل واحد ما باشه.
من حتی به کلاغها هم شک داشتم. تموم نقاطی که میتونستم با چشم رصد کنم، کنترل کردم.
دقایقی از ورود عاصف و اون دختر به ویلا گذشته بود که ما هم یه گوشهای پارک کرده بودیم و مشغول تخمه شکستن بودیم و همزمان اوضاع رو کنترل میکردیم که دیدم یک مردی با لباس مندرس و ژولیده وارد محل عملیات شد و از کنار ماشین ما که 100 متر با ویلا فاصله داشت، داره لنگان لنگان رد میشه.
کمی از ماشین ما جلوتر رفت، یه نگاه به قد و بالاش انداختم، دیدم یه گونی بزرگ روی دوشش هست که پر از پلاستیک و خرت و پرت هست، اما خیلی آروم داشت راه میرفت و انگار توی خیابونهای پاریس بود.
فورا بیسیم و از توی داشبورد گرفتم و رفتم روی خط خانوم شاکری، با اسم رمز «مینو»:
+مینو مینو / عاکف. مینو صدای من و داری؟
_به گوشم عاکف
+مینو یه مورد مشکوک داریم، وضعیت از زرد به نارنجی تغییر کرده. لطفا یه شناسایی ریز به ریز با جزییات انجام بده.
_مورد و بفرمایید عاکف.
+مردی با لباس مندرس، ژولیده، کمی لنگان، گونی به دوش، در حال طی طریق از محل عملیات و موقعیت رصد و اشراف ما هست. لطفا هر چی زودتر وارد موقعیت سیزده سی و سه بشید و شرح وضعیت و گزارش کنید.
_دریافت شد تمام.
نگاهم گره خورد به اون شخص. حدود 30 ثانیه بعد، دیدم یه زنی داره از کنار خودروی ما، البته با فاصله، رد میشه! چندتا پلاستیک میوه دستش بود و همینطور داشت به شخصی که بهش مشکوک شده بودم نزدیکتر میشد.
خانوم شاکری «با رمز مینو» همیشه دقیق و آماده بود و فیس آفهای بی نظیری داشت. این زن، از خلاقیتهای بالای اطلاعاتی و عملیاتی زیادی برخوردار بود و نیاز نبود وقت زیادی برای توجیهش بگذارم. بعد از دریافت خبر بلافاصله وارد صحنه میشد و تیز هوشی ویژهای داشت.
مینو لحظه به لحظه داشت به سوژه نزدیکتر میشد. یه لحظه به حالت نیم رخ ایستاد تا مثلا نفسی تازه کنه، دیدم شکمش جلو اومده! بیسیم زدم به حسن که در خودروی وَن بود و خانوم شاکری از اون خودرو پیاده شده بود! به حسن گفتم:
+حسن! صدای من و داری؟
_بله حاج عاکف. درخدمتم.
+مینو بارداره؟ چرا به من نگفتی وارد عملیات نکنم این زن و؟
خندید گفت:
_فیس آف جدیدشه! «*معنی: پوشش جدیدشه تا کسی شک نکنه*»
توی افق محو شدم. علی کنارم بود و صدای حسن و شنید، به همدیگه نگاه کردیم و هردوتا خندمون گرفت. از بس طبیعی و شبیه زنان باردار راه میرفت، ماهم نفهمیدیم و فکر کردیم چندماهه باردار هست این بنده خدا!
به علی گفتم، من میرم سوار ون میشم. تو بمون اینجا.
خودروی ون، مجهز به تجهیزات و سیستمهای رهگیری و شنود و چک و کنترل دوربین ها، 100 متر عقب تر از ما بود. پیاده شدم و دوان دوان رفتم سمت خودرو.
حسن دکمه رو زد، در باز شد و رفتم داخل وَن. به خانوم میرزامحمدی گفتم:
«تصویر سوژه ای که خانوم شاکری«مینو» کنارش هست، بفرست روی مانیتور.»
خانوم میرزامحمدی تصویر و فرستاد روی مانیتور. روی عینک خانوم شاکری «مینو» دوربین نصب بود و زیر مانتوش یه میکروفون ریز!
به خانوم میرزامحمدی گفتم:
«صدا بده.»
هدفون و گذاشتم روی گوشم، به مانیتور خیره شدم و دیدم مینو چندقدم دیگه برداره به سوژه میرسه!
وقتی رسید بهش، با صدایی پر از درد گفت:
«آقا... آقا... آقا ببخشید میشه وسائل من و تا اون خونه ببرید؟ جبران میکنم. ببخشید جای برادرم هستید، باردار هستم، نمیتونم راه برم. شوهر گور به گور شده منم که اصلا معلوم نیست کجا هست و ماشین و گرفته رفته کدوم جهنمی. هوس میوه کردم، پیاده رفتم و خواستم برگردم کمی ناخوش شدم.»
سر سوژه خیلی پایین بود. صورتش هم کلا نامعلوم.
توی گوش خانوم شاکری گوشی ریزی بود. رفتم روی خطش و گفتم:
«مینو، کمی سرت و بیار پایین تر دستاش و ببینم. از صورتش نتونستیم چیزی در بیاریم. کلاهم که سرشه و نمیشه دیدش اصلا.»
#همه_می_آییم🗳
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods