⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒
🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒
⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒
🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒
⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒
🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒
⛓🍒⛓🍒⛓🍒
🍒⛓🍒⛓🍒
⛓🍒⛓🍒
🍒⛓🍒
⛓🍒
🍒
#زندگی_به_طعم_آلبالو 🍒
#پارت45
دلم برایش سوخت.
به خاطر تاریکی نمیتوانست صورتم را ببیند، اما من از لای پلک های نیمه بازم او را میپاییدم.
یک ساعتی می شد که سرش را روی بالشت و همانجا کنار کمد دراز کشیده بود. می دانستم که خواب هفت پادشاه را می بیند.
پتو را کنار زدم و آرام کنارش زانو زدم.
صورت غرق در خوابش معصومیت عجیبی داشت. در کل صورتش پاک و معصوم بود اما در خواب بیشتر...
مژههای بلند و سیاهش بر روی آمیخته شده بودند و زیبایی صورتش را چند برابر کرده بود. انگار نه انگار که پشت آن مژه های سیاه و خوش حالت، چشمانی پر از شیطنت وجود دارد.
دستم را زیر سرش گذاشتم و دست دیگرم را زیر پاهایش و از روی زمین بلندش کردم. با احتیاط روی تخت نشاندمش.
خوابش سنگین بود که بیدار نشد.
پتو را رویش کشیدم، سیگارم را از کشوی میز برداشتم و به بالکن اتاقم رفتم. نمی خواستم دودش اذیتش کند.
یک نخ از لا به لایش بیرون کشیدم و گوشه لبم گذاشتم، فندک کریستالی را برداشتم و زیرش روشن کردن.
شعلهی آبی رنگش در آن تاریکی تماشایی بود.
پُک زدم و دودش را به ریه هایم فرستادم، نگاهم به ستاره های چشمک زن بود و فکرم پی آیندهای نامعلوم که با این دختر برای خودم درست کرده بودم.
#کپی_ممنوع_پیگرد_قانونی_دارد
@negin_novel