⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒
🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒
⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒
🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒
⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒
🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒
⛓🍒⛓🍒⛓🍒
🍒⛓🍒⛓🍒
⛓🍒⛓🍒
🍒⛓🍒
⛓🍒
🍒
#زندگی_به_طعم_آلبالو 🍒
#پارت51
با ذوق گفتم:
- وای این چیه؟
روی مبل تک نفره ولو شد و دستش هایش را روی دستهی مبل گذاشت و پایش را روی پای دیگر انداخت.
- طوطی. دست قدیر بود الان داره برمیگرده ترکیه آورد پسش داد.
از شنیدن اسمش دوباره پر از ذوق شدم.
- اسمش چیه؟
- تیمو.
گوشیاش زنگ خورد و برای جواب دادن از جایش بلند شد.
قفس را از روی میز بلند کردم و روی پایم نشاندم.
-تیمو؟ تیمو؟
با چشمان گردش نگاهم می کرد.
دلم می خواست از قفس بیرونش بیارم و کمی نازش کنم اما از اینکه نوک بزند میترسیدم.
نیم نگاهی به آیهان انداختم که آن طرف تر مشغول بحث با پشت خطی اش بود، ترکی حرف میزد و من از حرف هایش هیچ نمیفهمیدم.
- حیف این آیهان اخمو صاحب تو باشه. با یهمن عسل هم نمیشه قورتش داد. با این اخلاق گندش تا ابد مجرد میمونه. گودزیلا.
طوطی سرش را کج کرد و به حرف هایم گوش میداد. آیهان که آمد بحث را عوض کردم.
- چه قدر تو نازی تیمو کوچولو.
آیهان نشست.
- چی داشتی میگفتی بهش؟
تا خواستم لب باز کنم اجازه حرف زدن به من نداد.
- آیهان اخمو...آیهان اخمو... تا ابد مجرد میمونه... اخلاق گند گودزیلا... گودزیلا...
با چشمانی گرد و دهانی که از تعجب باز مانده بود نگاه از تیمو گرفتم و به آیهان دوختم. او هم مانند من تعجب کرده بود.
- این چرت و پرتا چیه بهش گفتی؟
آب دهانم را به سختی قورت دادم.
- نگفته بودی که حرف میزنه.
#کپی_ممنوع_پیگرد_قانونی_دارد
@negin_novel