دردسر شیرین من
⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒 🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒 ⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒 🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒 ⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒 🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒 ⛓🍒⛓🍒⛓🍒 🍒⛓🍒⛓🍒 ⛓🍒⛓🍒 🍒⛓🍒 ⛓🍒 🍒 #زندگی_به
⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒 🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒 ⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒 🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒 ⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒 🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒 ⛓🍒⛓🍒⛓🍒 🍒⛓🍒⛓🍒 ⛓🍒⛓🍒 🍒⛓🍒 ⛓🍒 🍒 🍒 با ذوق گفتم: - وای این چیه؟ روی مبل تک نفره ولو شد و دستش هایش را روی دسته‌ی مبل گذاشت و پایش را روی پای دیگر انداخت. - طوطی. دست قدیر بود الان داره برمیگرده ترکیه آورد پسش داد. از شنیدن اسمش دوباره پر از ذوق شدم. - اسمش چیه؟ - تیمو. گوشی‌اش زنگ خورد و برای جواب دادن از جایش بلند شد. قفس را از روی میز بلند کردم و روی پایم نشاندم. -تیمو؟ تیمو؟ با چشمان گردش نگاهم می کرد. دلم می خواست از قفس بیرونش بیارم و کمی نازش کنم اما از اینکه نوک بزند میترسیدم. نیم نگاهی به آیهان انداختم که آن طرف تر مشغول بحث با پشت خطی اش بود، ترکی حرف میزد و من از حرف هایش هیچ نمیفهمیدم. - حیف این آیهان اخمو صاحب تو باشه. با یه‌من عسل هم نمیشه قورتش داد. با این اخلاق گندش تا ابد مجرد میمونه. گودزیلا. طوطی سرش را کج کرد و به حرف هایم گوش میداد. آیهان که آمد بحث را عوض کردم. - چه قدر تو نازی تیمو کوچولو. آیهان نشست. - چی داشتی میگفتی بهش؟ تا خواستم لب باز کنم اجازه حرف زدن به من نداد. - آیهان اخمو...آیهان اخمو... تا ابد مجرد میمونه... اخلاق گند گودزیلا... گودزیلا... با چشمانی گرد و دهانی که از تعجب باز مانده بود نگاه از تیمو گرفتم و به آیهان دوختم. او هم مانند من تعجب کرده بود. - این چرت و پرتا چیه بهش گفتی؟ آب دهانم را به سختی قورت دادم. - نگفته بودی که حرف میزنه. @negin_novel