⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒
🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒
⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒
🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒
⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒
🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒
⛓🍒⛓🍒⛓🍒
🍒⛓🍒⛓🍒
⛓🍒⛓🍒
🍒⛓🍒
⛓🍒
🍒
#زندگی_به_طعم_آلبالو 🍒
#پارت1
«دیانا»
مشغول پوشیدن دستکش های مخصوص بودم، صدایش آمد.
- ببین طرف ایرانی نیست، از ترکیه اومده، انگار که موتور سوار به دنیا اومده. دیانا پول زیادی روت شرط بستم ها!
کلاه کاسکت همیشگی ام را بر سر میگذارم.
- خیالت راحت باشه، دیانا نمیبازه!
شیلد کوچک را پایین می دهم و مطمئن هستم دیگر صورتم کامل پوشانده شده.
گویی از حرفم مطمئن شد که فاصله گرفت و روی صندلی منتظر شروع مسابقه نشست.
هندل میزنم و موتور مشکی رنگم روشن می شود.
جایگاهم را دور میزنم و روی خط شروع مسابقه ترمز می کنم.
من باید برنده شوم، به هر قیمتی که شده حتی جان دادنم.
موتور مدل بالایی کنارم ترمز کرد که فهمیدم همون رغیب ترکیهایست.
با صدای سوت داور سریع گاز را زیر دستم فشار میدهم و بدون در نظر گرفتن جانم دنده ها را پشت سر هم جا به جا می کنم.
با سرعت سرسام آوری میراندم، او هم دقیقا کنار موتورم با دقت میراند. سر اولین پیچ موتور هر دویمان هم زمان خم کردیم در حدی که کمی از زانویم روی زمین نشست.