به نام خدا نزدیک کربلاکه شدیم،عمودهای آخر آفتاب زیادشده بود وبرای رفع خستگی بچه ها سوارتوک توک، شدیم. (موتوراتاقک دار) بچه ها خیلی ذوق کردند، انگاررفتندشهربازی. 🎡 از یک مسیری، دیگر راه ورود وسایل نقلیه بسته بود. می‌خواستیم به منزل فردعراقی (آقا مصطفی) که شب قبل برادرم آنجابود برویم، بدون هیچ آشناییتی و گفته بود،خانواده‌ام در راهند و قرارشد ما هم اونجا برویم. پیاده رفتیم، با نرم افزار نشان، ولی نتونستیم پیداکنیم... یک آقای عراقی گفت چی شده؟ ماهم بازبان الکن،گفتیم مکان معلوم نحن مفقود. تعجب کرد ولی فهمید، گفت بیایید استراحت کنید منزل ما. خیلی گرم بود،پنج دقیقه دیگه تو گرما می‌ماندیم، گرمازده می‌شدیم. رفتیم خونه شان، وضو و نماز. بعدچنددقیقه، آقامصطفی که می‌خواستیم بریم خونه شان، اومد دنبالمان. (ماهمچین کاری میکنیم؟) بالاخره رسیدیم مبیت موردنظر ساعت۳. برامون غذاآوردند، آبگوشت، خیلی گرسنه بودم. خانم میزبان، (ام مصطفی) گفت: حمام هست، ماشین لباسشویی، بفرمایید. خیلی حمام لازم بودم. تا از حمام بیایم بیرون، لباس‌هایم راشسته بود . بنظرم هیچ وقت نمی‌تونم چنین میزبانی شوم که مهمانم تا واردخانه شد برود حمام خانه من، لباس‌هایش راهم بشویم. صبحانه، نهار، شام برایش آماده کنم و از همه مهم‌تر حسن خلق داشته باشم؟🫤 ما هم هزار بار تشکر می‌کردیم، خدا را شکر یه کلمه (شکرأ) را بلد بودیم، ولی انتظار تشکر هم نداشتند، دلشان جای دیگر بود. حب الحسین یجمعنا❤️ 🇮🇷 نهضت مادری اینجاست: ╭┅──==───┅╮ ↪ @nehzatemadari ╰┅──==───┅╯ 🌟 این شناسه شما رو به محله هاتون وصل میکنه 👇🏻 @maman_e_hosein