هودیان وشهید گمنام می خواهم از هودیان وشهید گمنام بگویم از استقبال بی نظیرش از شهید گمنام بنویسم از صحنه های بی نظیری که در ان جا دیدم مردمانی بی ریا و زنان ومادرانی که چه زیبا مادری کردند براشهید !! چه زیبا به اغوش هم پیوستند یک شهید گمنام ویک منطقه گمنام اری از شما که نشناختیم شما را...! شمایی که چندسال از انقلاب نگذشته بود اماچه زیبا صحنه های را خلق کردید از مردمانش بگویم یا نخل هایی که از دل یک کوه های بلند چه زیبا جلوه می کرد یا از خانه های پلکانی و مادرانی منتظر ... ویا از آن شیخ بی ریای ساده که از همه وهمه کس خواسته بود تا بالاخره به ارزویش که بوس بر تابوت شهید آن هم روی دست مردمان شهیدپرورش ... از کدام صحنه میشه روایت کردلحظه مادرانه گریه کردن زنان هودیان بجای مادر شهید .. صحنه ای زیباست .. یا آن صحنه که بچه های پا برهنه هودیانی دسته گل بدست ایستاده بودند در انتظار شهید... در زمستان بهاری از کدام دیار کوچ کرده ای ؟ از کدام شهر بودی آیا مادرت نگران ومنتظر نیست ؟ که مانند پرستویی عاشق کوچ کردی به روستای ارزوها، کوچ کردی به روستایی که از همه پنهان است به روستایی که جای جای ان رنگ وبوی شما را داشت انگار بعد از شهادت به شما ماموریتی سپردند! به روستایی که هر چه بود در ان عشق بود وشور انگار این شهید در به در به دنبال این روستا بود! روستایی که روی نقشه نمیتوانی پیدایش کنی! فقط این را میدانم این ماوریتی تازه است برای تربیت انسان هایی از جنس خودت چون آن را در هودیان دیده ای .. خدایا به ما حکمت این را نشان بده ... الهی آمین اللهم نسال الله منازل الشهدا