داداشم دوسال از عروسی اش گذشته بود. مادرم هم اصرار که من ازدواج کنم و مجبور بودم بخاطر دل خوشی مادرم خواستگاری برم اما به بهانه های مختلف میگفتم این مورد رو نمیخوام. چون سه ماه بود که تو پادگان 05 کرمان سرباز بودم و حقوق سربازی قابل گفتن نبود تو خواستگاری! تا اینکه فهمیدم حقوق سربازها قراره بشه 4 میلیون! شاید سه چهار ماه بعدش پای سفره عقد بودم. فهرست هشتگ روایت‌ها