☘حساب بردن چارپایان از سید احمد معراجی☘ یک روز مشهدی حسن غلامی (یکی از اهالی روستای درو) به خانه‌ام آمد و به من گفت: سالار! یک نامه‌ای برایم بنویس تا کلور بروم. از کلور از مراد (نام مردی در روستای کلور) یک ورزا (=گاو نر) گرفته‌ام که عصیانگر و سرکش از آب درآمده. زمانی که یوغ را به گردنش می‌بندم خود را به تنبلی می‌زند و می‌خوابد. من هم نمی‌توانم آن حیوان را بزنم. می‌خواهم بروم کلور و این ورزا (گاو) را به مراد پس دهم و پولم را از او بگیرم. سیداحمد هم که آن روز مهمان من بود و نظاره‌گر ماجرا، به من گفت: که این آقا که هست؟ گفتم: که یک شخص کاسب و بسیار محترمی هست. سیداحمد برگشت و به مشهدی حسن گفت: مشهدی جان! کمی بیا داخل. مشهدی حسن گفت: در پایم کفش چَموش (نوعی کفش از لاستیک) است و درآوردنش برایم سخت است. سیداحمد گفت: اشکال ندارد. بیا داخل. سیداحمد به مشهدی حسن گفت: هنگامی که یوغ را به گردن ورزا (گاو) می‌گذاری گوشش را بگیر و بگو که سیداحمد معراجی می‌گوید اگر سر کار بخوابی تو را سر می‌برم. مشهدی حسن بعد از انجام این کار گفت که آن گاو دیگر سرکار نخوابید. ☺️👌 @Neveshtehaidel