. . مَشک بر دوش سوی علقمه رفت، تا که شق‌القمر نشان بدهد تا که چشمش هزار معجزه را، بینِ خوف و خطر نشان بدهد شیهه‌درشیهه اسب و گرد و سوار، آسمان مکث کرده تا چه کُنَد؟ خیمه‌درخیمه گریه می‌شنود، آب را شعله‌ور نشان بدهد؟! مَشک لب‌تشنه گرم زمزمه شد، گریه‌های رقیّه در گوشش تا که یک دشت لاله‌عباسی، غرقِ خونِ جگر نشان بدهد قبضه‌ی ذوالفقار در مُشتَش، خشمِ دریاست در سر انگشتش کربلا قلعه‌قلعه خیبر شد، رفت مثلِ پدر نشان بدهد با خودش فکر می‌کُند که فرات، عطشِ باغ را نمی‌فهمد می‌رود معنیِ شکفتن را، فوقِ درکِ بشر نشان بدهد همه‌ی خشم خونفشان علی، در صدایش وزیده، می‌خواهد خطبه شقشیقه‌ای دیگر،‌ با رجزها مگر نشان بدهد ساعتی بعد آفتاب گرفت، لحظه بعثتی شگفت آمد سوره‌ای قطعه‌قطعه در دستش، رفت شق‌القمر نشان بدهد . . . . 🏅| نیو فیدل کاسترو |🏅 https://eitaa.com/new_fidel