هدایت شده از تبلیغات همسران💓
با خوشحالی به عکس آیهان که کل صورتش آرایش کرده بودم خیره بودم که یکدفعه در باز شد و خودش داخل اتاق اومد. سریع گوشی رو پشتم قایم کرده. - داشتی با گوشیت چیکار میکردی؟ - هی... هیچی. یک قدم جلو اومد و چشماش رو ریز کرد. - پس چرا قایمش کردی؟ بده ببینم! خنده‌ام رو قورت دادم. - برای سن تو خوب نیست. ابروهاش رو بالا انداخت. - پس دیگه واجب شد من ببینم. همین که جلو اومد گوشی رو روی تخت پرت کردم و خودم بیرون دویدم. هنوز پام به پله ها نرسیده بود که صدای عصبیش از اتاق بلند شد. - دیانا می کشمت!😂😂😂 https://eitaa.com/joinchat/140181653C154f94db15