با خوشحالی به عکس آیهان که کل صورتش آرایش کرده بودم خیره بودم که یکدفعه در باز شد و خودش داخل اتاق اومد.
سریع گوشی رو پشتم قایم کرده.
- داشتی با گوشیت چیکار میکردی؟
- هی... هیچی.
یک قدم جلو اومد و چشماش رو ریز کرد.
- پس چرا قایمش کردی؟ بده ببینم!
خندهام رو قورت دادم.
- برای سن تو خوب نیست.
ابروهاش رو بالا انداخت.
- پس دیگه واجب شد من ببینم.
همین که جلو اومد گوشی رو روی تخت پرت کردم و خودم بیرون دویدم.
هنوز پام به پله ها نرسیده بود که صدای عصبیش از اتاق بلند شد.
- دیانا می کشمت!😂😂😂
https://eitaa.com/joinchat/140181653C154f94db15