وقتی اس ام اسی از مادرم می رسد غمگین می شوم؛ از شکل اس ام اس دادنش حتی. چشمهايش را ریز می كند و دکمه ها را سخت می فشارد. اس ام اس هایش همیشه جاافتادگی دارند. چند حرف را از قلم می اندازد یا کلمه ای را به شکلی غیر معمول می نويسد؛ یک شکل ِ ویژه که یادآوری می كند او با زحمت اینها را نوشته. انگار از درونِ یک زندان در فرصتی کوتاه با هزار بدبختی فرستاده شده باشند. در اغلب موارد اس ام اس می دهد و می پرسد برای شام برميگردم یا نه؛ با کلمه های خودش، با حروفی که یادآوری می کند او مادر است نه هر کس دیگر. مادری که عمق ِ عشق به او را نمی شود سنجید. با دیدن اس ام اس هایش فقط گلویم فشرده می شود. آخ مادر! می خواستم بگویم اس ام اس هایت عاقبت دیوانه ام می کند. پدرم... او می گويد: این کارت شارژ را وارد کن. می گويم: بزن ستاره صد و چهل... و او مقاومت می كند. برایش ساده است؛ اما نمی خواهد بازی ِ جدید را بپذیرد. اینباکسش به شکلی بی رحمانه لبریز ِ اس ام اس های بی احساس ِ ایرانسل است. هیچ کس به او اس ام اس نمی دهد و او نیز به کسی. ولی فقط یک بار، بله فقط یک بار به من اس ام اس داد. او همیشه به خاطر آلرژی ِ تنفسی آدامس می جود. می گوید گلویش را مرطوب می كند و بهتر نفس می كشد. در اس ام اس اش نوشته بود: "آدامس". همین! فقط همین یک کلمه. ننوشته بود آدامس بخر يا آدامس می خواهم. نه، فقط آدامس! وقتی خواندمش توی ِ خیابان راه می رفتم. یادم می آيد که ایستادم. فروریختم. یک کلمه و او چطور این را نوشته بود!؟ چقدر کم، چقدر کوتاه، چقدر غریب... آدامس...! 🇮🇷 خبرنامه فرهنگی @newsfarhangi