خنده حلال یکی از اساتید حوزه نقل میکرد؛ روزی یکی از شاگردانش بهش زنگ میزنه، و درخواست میکنه، که استاد فورا براش یه استخاره بگیره. استاد استخاره میگیره و میگه: بسیار خوبه و معطلش نکن، و سریع انجام بده. چند روز بعد ، شاگرد اومد پیش استاد، و گفت: استاد، میدونید استخاره را برای چه کاری گرفتم؟ استادگفت؛ نه؟ شاگردگفت: توی اتوبوس نشسته بودم؛ دیدم نفر جلویی من، پشت گردنش بسیار صاف و باب پس گردنیه !😁😂🤣 خلاصه بدجور هوس کردم یه دونه نثارش کنم .😄😃😅 دلم میگفت بزن، عقلم میگفت نزن، چون هیکلش از تو بزرگتره، و داغونت میکنه. این شد که تماس گرفتم و استخاره خواستم، و شما گفتید: فورا انجام بده. منم معطل نکردم و شلپ زدمش😳😁 انتظار داشتم، بلند بشه و دعوا راه بیندازه. اما یه نگاهی به من انداخت؛ و گفت: استغفرالله. تعجب کردم و پرسیدم: ببخشید؛ چرا استغفار؟ گفت: چند دقیقه قبل از کنار یک امامزاده رد شدیم. یک لحظه به ذهنم خطور کرد؛ که این امامزاده ها الکی هستند؛ و دکان باز کرده اند؛ که پول جمع کنند. با خدا گفتم: ای خدا، اگه اشتباه میکنم؛ یه پس گردنی بهم بزن. تا این درخواستو کردم؛ تو از پشت سر، محکم به من زدی. 😃