خنده حلال
یکی از اساتید حوزه نقل میکرد؛
روزی یکی از شاگردانش بهش زنگ میزنه،
و درخواست میکنه،
که استاد فورا براش یه استخاره بگیره.
استاد استخاره میگیره و میگه:
بسیار خوبه و معطلش نکن،
و سریع انجام بده.
چند روز بعد ،
شاگرد اومد پیش استاد،
و گفت:
استاد،
میدونید استخاره را برای چه کاری گرفتم؟
استادگفت؛
نه؟
شاگردگفت:
توی اتوبوس نشسته بودم؛
دیدم نفر جلویی من،
پشت گردنش بسیار صاف و باب پس گردنیه !😁😂🤣
خلاصه بدجور هوس کردم یه دونه نثارش کنم .😄😃😅
دلم میگفت بزن،
عقلم میگفت نزن،
چون هیکلش از تو بزرگتره،
و داغونت میکنه.
این شد که تماس گرفتم و استخاره خواستم،
و شما گفتید:
فورا انجام بده.
منم معطل نکردم و شلپ زدمش😳😁
انتظار داشتم،
بلند بشه و دعوا راه بیندازه.
اما یه نگاهی به من انداخت؛
و گفت:
استغفرالله.
تعجب کردم و پرسیدم:
ببخشید؛
چرا استغفار؟
گفت:
چند دقیقه قبل از کنار یک امامزاده رد شدیم.
یک لحظه به ذهنم خطور کرد؛
که این امامزاده ها الکی هستند؛
و دکان باز کرده اند؛
که پول جمع کنند.
با خدا گفتم:
ای خدا، اگه اشتباه میکنم؛
یه پس گردنی بهم بزن.
تا این درخواستو کردم؛
تو از پشت سر،
محکم به من زدی. 😃