به نام خالق پدر و مادر...
سلام به همه پدرها و مادر ها
صلوات نثار روح بلند همه پدران و مادران
امروز ۱۵ آذر مصادف با ۲۳ سال در گذشت پدری مهربان است که جز زحمت رزق حلال و محبت و رنج بیماری از او ندیدم
حجره دار بود به همت، تلاش و جدیت در کارش خدا توفیق دستگیری از فقراء را به او داده بود و همه اجدادش نسل در نسل امور خیر همیشه پیش قدم بودند. پدرش حاج حسین در زمان حیات هر غریبی به روستا می آمد درب خانه او باز بود برای پذیرایی میهمانان
آنچه در یاد دارم
کمک به بهزیستی و فقرایی بود که بعد مرگش فهمیدیم وقتی لوح های تقدیر را در گاو صندوق دیدم
اهدای زمین ساخت مدرسه و مسجد و ...
اما آنچه برایم شیرین است و لذت بخش این است که تمام فامیل و تمام محل از او به نیکی یاد میکنند
خودم نیز چون خیلی بچه بودم و سه سال مستمر ایشان یا در بیمارستان بودند یا در بستر منزل چند خاطره کلامی بیشتر در ذهنم نمانده است مهمترینش این بود یادمه دو ماه قبل عاشورا برنج نذری ظهر عاشورا میخرید که نسل در نسل این نذری برقرار است والان عموی عزیزم این نذری را هر سال ظهر عاشورا بانی میشود. یکی از اقوام گفت چرا برنج خارجی نمیخری بهترین برنج درجه یک ایرانی میخری بیش از ۵۰۰ کیلو هزینش زیاد میشه هر سال... پدرم در جواب گفت و حک شد در قلب و ذهنم یادم نمیره که گفت چطور وقتی مهمون برای خودمون میاد بهترین غذا رو براشون مهیا میکنیم این ها که ظهر عاشورا عزاداری میکنند مهمون امام حسینند باید بهترین ها رو براشون آماده کرد آخ که یادش بخیر چ دوغ محلی که مزه اش هنوز زیر زبونم هست سبزی خوردن پاک شده قورمه سبزی پر از عطر الحمدلله علی عظیم رزیتی... حسین جان...
و یادمه ۷ سالم بود بهم گفت برو قرآن یاد بگیر مسجد جلسات قرآن برو.
چند سالی بود مدام هر شب میرفتم مسجد مکبر بودم دقیقا یادمه شب هشتم ماه رمضون بود
رفتم مسجد بابام مرخص شده بود خونه بود اقوامم همه دوسش داشتند خونمون جمع شده بودند کنار ما بودند از مسجد که مراسم تموم شد بازی کردیم با بچه ها برگشتم خونه دیدم بابا نیست فامیلا گفتند بردنش بیمارستان ی غمی دوباره به دلم نشست...
که یادم هست دقیقا شب خوابیدم صبح رفتم مدرسه ظهر برگشتم دیدم خونمون پر شده از خانم ها فکر کردم روضه خونگی چون خونمون خیلی روضه خونگی بانوان برگزار میشد
اما دل نگرون بودم
نمیدونم چرا ...؟
یکی از بچه های فامیل بنده خدا خیلی کوچیکتر از من بود ی دفعه بهم گفت فرزاد بابات مرده...
منم خودم رو زدم به اون راه که نه بابام نمرده
نمیخواستم باورکنم ن ن ن...
مامانش هم گفت نه بابا فرزاد بابات بیمارستانه...مسجد محل وقتی ی نفر محلی از دنیا میرفت قرآن میذاشت بدو بدو رفتم مسجد رفقام دیدم گفتم کی مرده اونها گفتند نمیدونیم اسمش به ما نگفتند یکی از محلی هاست از سر وحیدیه تشییع میشه از چشمهاشون فهمیدم که دلشون نیومد به من بگن گفتم باشه میرم سر خط میفهم اونها میدونستند اومدن دنبالم دستم میگرفتند که برگرد بیا کار داریم منم هی تو دلم میگفتم نه بابای من نیست ن بابام زنده است ی دفعه دیدم ی ماشین با صدای بلند گریه داره با سرعت رد میشه نگاه کردم دیدم ماشین ماست صدای گریه از نفرات ماشین بلنده اونها منو ندیدن دنبال ماشین میدویدم گریه میکردم بچه ها گرفتنم.
همون روز هشتم ماه مبارک ظهر دفن شد من ندیدمش و نذاشتن برای بار آخر ببینمش حسرت ی بار دیگه بغل کردنش بر دلم موند...
عزیزان بیست و سه سال گذشته پدرم و مادرم فدای ی تار موی حبیب و جون اباعبدالله
اما دروغ بگم؟ دلم تنگش نیست؟
خیلی دوست داشتم بود و فقط نگاش میکردم...
الحمدلله سرم گرم روضه و نوکری و منت خدا بر سرم هست اربابی دارم که ۷۰ برابر از پدر برام مهربونتره
که میشه با تموم دل و جان بهش گفت:
لطفی که تو کرده ای به من مادرم نکرد
ای مهربان تر از پدر و مادرم حسین...
اما عزیز بدون اگر پدر و مادرت هستند تا هستند زیاد نگاهشون کن زیاد بوسشون کن و قدرشون بدون که تجلی مهر، ربوبیت و تکیه گاه بودن خدا هستند میمیرند و حسرت میخوری...
اگر رفتند و جسمشون اسیر خاک
تو در امور خیرت شریکشون کن...
یادشون کن و بدان پدر و مادر بعد حیات و در برزخ هم میتونند از ما راضی باشند یا ناراضی
کاری نکنیم که نشونمون بدن بگن فرزند توئه که این کار غلط رو میکنه و او غصه دار بشه ای عزیز باعث زینت پدر ها و مادر ها باشیم...
که فرمود بهترین ارث، فرزند صالح است...
پدر جان حلالم کن
که شرمنده ام و مدام شرمنده
دوستت دارم
فرزاد...
اگر میشه وبراتون مقدوره همه اسیران خاک رو یاد کنید اول برای اونهایی که کسی یادشون نمیکنه یک فاتحه وصلوات
بعد برای پدر من هم یک فاتحه وصلوات بفرستید و دعاش کنید
فدای محببتون
۱۵ آذر ۱۳۷۹شمسی مصادف هشتم ماه رمضان ۱۴۲۱هجری قمری او رفت و دلتنگش هستم...
خدایا بحق محمد و آل محمد او را دریاب
#نوکرم