﷽
____________________
دو تا چشم، دو تا گوش، دو تا دست، یک پیشانی بلند، سیو دو دندان، یک جفت لب، ده انگشت، دو تا کتف، یک جمجمه، یک سر، دو قوزک آرنج...
اینها را من دارم. همسایه کناریمان هم دارد، همسرش هم دارد. نوزاد یکماههشان هم.
طبقه پایینمان هم یک پیرمرد و پیرزنند. آنها هم دو گوش و دو دست و ده انگشت و ... دارند.
چشمان من درشت است. از شوهرم هم. مژههای من جدا جداست و ایستاده، مژههای پسرم، پُر تر و مشکی تر از من اما خمیده. تو کم مژه بودی. چشمانت هم ریز بود، و پلک سمت چپت خستهتر از راست. سُرخیش اما بهت میآمد. من هم دو چشم دارم، همسرم هم، همسایههایمان نیز هم.
چه میشود که از تو را من میشناسم، همسایه بغلم میشناسد، دوست و استاد و سوپری سرِمحل و استوکفروش میدان امام حسین؟ چه میشود دست تو، عقیق تویش میافتد پشت شبکیه همسایهها و هم محلهها و هم شهریهام و از من نمیافتد؟
چه میشود قلب تو، همان چند ضلعی سرخی که پشت قفسه سینهات، خونش را جز دو گوش و دو پایِ خودت به من و همساده و همکار و هم کلاسیم هم پمپاژ میکند؟ چرا مژه و گونه و ساعد و پاهای تو خیر میرساند به ما همش؟ چه میشود که ما مدام لانعلم #منکَ الا خیرا؟ چه میشود؟
@nnaasskk