هشت ثانیه، هشت قرن
✍ یادم هست معلمی داشتیم بسیار دوست داشتنی. روحیه لطیفی داشت. از جنگ برگشته بود و تعریف میکرد که برای باز کردن معبر در میدان مین فراخوان دادند. همه دویدیم. من هم رفتم و در صف ایستادم.
نفر اول پرید روی زمین. تکه تکه شد. ناگهان انگار بند تسبیح زمان از طول زندگیم پاره شد و همه خاطراتم جلوی چشمم ریخت روی زمین.
در یک آن یک بار دوباره طی کردم همه داشتهها و خواستههایم را. احساس کردم فرصت بیشتری میخواهم. یک نفر عقب رفتم. هر یک نفر یک قدم بود. نفر دوم نیز خیز برداشت به سوی پر باز کردن. باز عقب نشستم.
و آنقدر پس افتادم که راه باز شد با گوشت و پوست و استخوان همرزمانم. آن روز دیدم که چقدر انتخاب آگاهانه مرگ سخت و طاقتفرسات و اینکه چرا باید شهید زندگی کنی تا شهید بشوی...
در لحظه حادثه تو دیگر آن موجود انتخابگر نیستی. یک نقطه حاضر ناظری که همه انتخابهای طول زندگیت آن را ساخته. همهات هوش است. همهات انتخاب است. طول و عرض ندارد. یک آن هستی که یا باید واقع شوی یا نه. قبلا انتخاب کردهای و پایش مهر زدهای و امکان تجاوز از آن را نداری. در آن لحظات علم کاملی از خویشتن که ناگهان فاش میشود.
نیروی امنیتی ما دیشب در فضای صحن حرم حضرت شاهچراغ مظلوم و غریب به سوی رعب دوید و او را در آغوش مرگ کشید. در هشت ثانیه، در هشت قدم، او هشت بار متولد شد انتخاب کرد، بزرگ شد و به آن نقطه رسید. هر بار یک قدم نزدیکتر.
مرا به یاد شب عاشورا انداخت وقتی لحظهها میدویدند و یاران گرد حضرت جمع بودند و آرزو میکردند که هزار بار بمیرند و زنده شوند و این عین الیقین آنان بود نه شعار شب حمله...
آن نیروی امنیتی که نامش را نمیدانیم. دیشب لااقل هشت بار شهید شد تا به او رسید.
سلام بر دلیرمرد گمنام. سلام بر شهید زنده. مردی که مردمی کرد و از خود گذشت تا به او برسد...
✍سعید توتونکار
| يجاهدون في سبيل الله ولا يخافون لومة لائم |
💡شبکه نفوذ | سیدفخرالدین موسوی
🆔
@nofoz_shenasi👈عضو شوید
♦️آرشیو پرونده ها (اینجا)
https://eitaa.com/parvandeha