به نام خدا برگزیده ی استانی کنگره مجازی شعر نُهِ ده روزی دل دریا گرفت و کوه غم شد بغضش شکست و شعر ناب محتشم شد موجی ز خون دل در آن دریا علم شد ساحل درید و قامت فانوس خم شد تا چشم اقیانوس باران گشت و نم شد در لابلای زخم هایش استخوان بود صدها نشان از تیغ بغض این و آن بود گرچه قدش از جور نامردان کمان بود شومینه ی پیکار با کرکس وشان بود آن شعر نابی که عروس دفترم شد تیغ سقیفه بر گلوی عشق می دید زهر هلاهل در سبوی عشق می دید گودال و خنجر روبروی عشق می دید خون جگر آب وضوی عشق می دید انجا که مشکی پاره و دستی قلم شد دریا پر پرواز بر امواج پوشید بر ساحل سنگی طوفان ها خروشید آبی ترین شهد غزل مستانه نوشید تا از لبان تاک او انگور جوشید پیمانه ها را ارغوانی مغتنم شد قوها پر پرواز داد و دلبری کرد ماهی سرخ عشق را آب آوری کرد کشتی طوفان کوب فتنه رهبری کرد خورشید بود و عالمی روشنگری کرد تا عشق را بال و پر و صاحب قدم شد هی سوخت تا روشن کند کاشانه ها را او آب شد تا جان دهد پروانه ها را طرحی ز نو سازد غزل ویرانه ها را رنگ و جلا زد با تغزل خانه ها را روزی که ایران پنجم دی ماه بم شد دی گشت و سرما پنجه ها بر شیشه می زد گل های باغ رازقی را ریشه می زد در فکر خامش عشق را با تیشه می زد گاهی به تیغ جهل گاه اندیشه می زد اینگونه بر باغ اقاقی ها ستم شد خورشید آخر سینه شب را درید و دستی به گیسوی پریشانش کشید و بر جسم بی جان زمستان ها دمید و عطری فشاند و سوروسات عید چید و صبح تبسم گشت و شر فتنه کم شد @noh_dey