ادامه از زبان مادر شهید محمد ابراهیم همت 👇
رفتم حرم، نمیتونستم روی پاهام بایستم. همانجا پای ضریح نشستم
سر گذاشتم روی شبکههای ضریح گفتم: یا امام حسین! من از خودم نمیترسم که بروم. به حرف هیچکس هم گوش نمیدهم
فقط میترسم من قاتل این بچه بشوم. نگذار همچنین بلایی سرم بیاید
گریه میکردم، زیارت میکردم، حرف میزدم. برگشتم خانه و شام را خوردم و خوابیدم
خواب دیدم نشستهام پای ضریح دارم به این خانمهای قدبلندی نگاه میکنم که روبندهی عربی دارند
به خودم میگفتم چه باحیا هستند اینها، که یکی از آنها آمد پیش من گفت
خانم! گفتم: بله
دست کرد از زیر چادرش یک بچه قشنگ درآورد داد به من
چادرم را هی میکشید روی صورتش
میگفت: بچهات که از دست رفت ولی برای اینکه دست خالی برنگردی این را بگیر با خودت ببر
به کسی هم نشانش نده. فقط یادت باشه اسمش را بگذار محمد ابراهیم. او از ماست و پیش ما هم برمیگردد........
🦋
@noj_peyrowan