مردی 👨از یکی از دره هامی گذشت ، که به چوپان پیری 👨🌾 برخورد. غذایش 🥘🥗 را با او تقسیم کرد و مدت درازی درباره ی زندگی صحبت کردند . بعد صحبت به وجود خدا رسید .😇
مرد گفت : اگر به خدا اعتقاد داشته باشم باید قبول کنم که آزاد نیستم ☹️ و مسئول هیچ کدام از اعمالم نیستم . زیرا مردم می گویند که او قادر مطلق است و اکنون و گذشته و آینده را می شناسد.🙁
چوپان زیر آواز زد و پژواک آوازش ...دره را آکند .😲
بعد ناگهان آوازش را قطع کرد و شروع کرد به
ناسزا گفتن به همه چیز و همه کس . 🤔 صدای فریادهای چوپان نیز در کوهها پیچید و به سوی آن دو بازگشت .💫
سپس چوپان گفت : زندگی همین دره است ، آن کوهها ، آگاهی پروردگارند ؛ و آوای انسان ، سرنوشت او .✨🌙
آزادیم آواز بخوانیم یا ناسزا بگوئیم ، اما هر کاری که می کنیم ، به درگاه او می رسد و به همان شکل به سوی ما باز می گردد.☄✨🌈
#حکایت_پند_آموز
ما را در پیام رسان های ایتا و اینستاگرام دنبال کنید 👇🏻👇🏻👇🏻
╭─┅🍃🌸🍃┅─╮
@nojavan_pluss
╰─┅🍃🌸🍃┅─╯