از پشت شیشهٔ پنجرۀ سیسی یو بیمارستان در حال دعا برای شفای همه مریضها و مادربزرگم بودم دو سه روزی بود که ننه را به خاطر مشکل قلبی بستری کرده بودند خیلی نگرانش بودم در حال خودم نبودم که دیدم یکی سرش را چرخاند جلوی چشمهای من و سلام داد حمید بود هنوز جرئت نکرده بودم به چشمهایش نگاه کنم حتی تا آن روز نمیدانستم چشمهای حمید چه رنگی هستند گفت: نگران ،نباش حال ننه خوب میشه راستی دو روز بعد برای دکتر ژنتیک نوبت گرفتم نوبتمان که شد مادرم را هم همراه خودمان بردیم من و مادرم جلوتر میرفتیم و حمید پشت سر ما می.آمد وقتی به مطب دکتر رسیدیم مادرم جلو رفت و از منشی که یک آقای جوان بود پرسید: «دکتر هست (یا نه منشی جواب داد برای دکتر کاری پیش اومده .نمیاد نوبتهای امروز به سه شنبه موکول شده. مادرم پیش ما که ،برگشت حمید :گفت زن دایی شما چرا رفتی جلو؟ خودم میرم برای هفته بعد هماهنگ میکنم شما همین جا بشینید حمید که جلو رفت مادرم خیلی آرام و با خنده گفت: «فرزانه این از بابای تو هم بدتره فقط لبخند زدم خجالتی تر از این بودم که به مادرم بگویم: «خوبه دیگه روی همسر ایندش حساسه از مطب که بیرون آمدیم، حمید خیلی اصرار کرد تا ما را یک جایی برساند ولی ما چون برای خرید وسایل مورد نیاز مادرم میخواستیم به بازار برویم همانجا از حمید جدا شدیم سه شنبه که رسید خودمان به مطب دکتر .رفتیم در اتاق انتظار روی صندلی نشسته بودیم. هنوز نوبت ما نشده .بود هوا نه تابستانی و گرم بود نه پاییزی و .سرد آفتاب نیمه جان اوایل مهر از پنجره مطب می تابید. حمید با اینکه سعی میکرد چهره شاد و بی تفاوتی داشته باشد، اما لرزش خفیف دستهایش گویای همه چیز بود. مدت انتظارمان خیلی طولانی شد. حوصله ام سر رفته بود این وسط شیطنت حمید گل کرده .بود گوشی را جوری تکان میداد که آفتاب از صفحه گوشی به سمت و چشمهای من بر میگشت از بچگی همین طور شیطنت داشت یکجا آرام نمی.گرفت با لحن ملایمی :گفتم «حمیدآقا میشه این کار رو نکنید؟ تا یک ماه بعد عقد همین طور رسمی با حمید صحبت میکردم فعل ها را جمع میبستم و شما صدایش میکردم با شنیدن اسم آقای سیاهکالی بی معطلی به سمت اتاق خانم دکتر .رفتیم به در اتاق که رسیدیم حمید در را باز کرد و منتظر شد تا من اول وارد اتاق شوم و بعد خودش قدم به داخل اتاق گذاشت و در را به آرامی بست دکتر که خانم مسنی بود از نسبتهای فامیلی ما پرس وجو کرد. برای اینکه دقیقتر بررسی انجام بشود نیاز بود شجره نامه خانوادگی بنویسیم حمید خیلی پیگیر این موضوعات .نبود مثلاً نمیدانست بِھترین‌جا‌ وآسهـ اومدن . . پس‌بھ‌دوستآت هم‌بفرست🤍(:` ╭┈┈┈⋆┈┈───── ⊰نو+جوان مکتب سلیمانی⊱ ╰┈➤❤️ https://eitaa.com/joinchat/699400529Cccd494ca91