کتاب نو+جوان
📚رمان #نوجوانانه و #انقلابی دردسرهای آقاجون 📖داستان #پیروزی_انقلاب و وقایع مربوط به سال 57 برای بس
✂️برشی از کتاب دردسرهای آقاجون: دوان‌دوان از پله‌های زیرزمین پایین رفتم و پریدم داخل آشپزخانه. مامان و خاله پای پنجره آشپزخانه که رو به کوچه باز می‌شد ایستاده بودند و از لای درز باز پنجره، سبیلو را تماشا می‌کردند. رفتم و کنارشان ایستادم. خودم را چسباندم به مامان، نفسم بند آمده بود و هق‌هق می‌زدم. مامان دست انداخت دور شانه‌ام و مرا چسباند به خودش. خاله گفت: بغل مینی‌بوسو ببین! انگار تیر زدن بهش. 🆔@noketab