نمی شود تو خدای من باشی
و حضور دیگری خلوت خیالم را بر هم زند
نمی شود تو جانبخش من باشی
و انبوه دردهای درهم تنیده جانم را بكاهد
نمی شود تو عاشق من باشی
و عشق در نگاه و كلام من جاری نباشد
نمی شود تو آفریدگار من باشی
و بودنم از خاطر خوبت فراموش شود
نمی شود تو هواخواه من باشی
و من در هوای بی كسی پرسه زنم
نمی شود تو گشاینده ی هر در باشی
و درهای امید به روی دلم بسته باشند
نمی شود مهرت تضمین اجابت باشد
و دعاهای من در میانه ی راه گم شوند
نمی شود تو بینای نادیده ها باشی
و احوال پریشان و عیانم از تو پنهان بماند
نمی شود شنوای سكوت باشی
و فریادهای بلندم به گوشت نرسد
نمی شود،هرگز چنین نمی شود
مگر آنكه فاصله بسیار باشد
نه از سمت تو...از سوی من
شاید گم شده ام
نه در بزرگی تو...در حقارت خودم
کاش پیدا شوم نه در غربت خودم....در آشنایی حضور تو