زنها را نمیتوان شناخت
با قهر کردن حسادتشان را نشان میدهند،
با خنده بغض درونشان را
و با سکوت ، فاتحهات را میخوانند
زنها هنرشان را با دستپخت نقاشی میکنند.
خستگی و عصبانیتشان را غُر میزنند
گریه و اشک هایشان را میرقصند؛
وقتی که عاشقت شوند،
خرابت میکنند و از نو آجر به آجر
به دلخواه خود
از وجودت کشوری با پرچم صلح میسازند
وای به روزی که از چشم آنها سقوط کنی
همه چیز را با خاک و خون یکسان میکنند
تو میمانی و کشوری غارت زدهی پس از جنگ !