غـََ۪۪ٜ۪ٜؔٛٚؔؔٛٚؔمــڪـَ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ؔٛٚؔ͜͡دﮦ حـٜٜٜٜٜٜٜٜٖᬼـ̲ــ̲سـٜٜٜٜٜٜٜٜٖᬼـ̲ــ̲یــᬼـ̲ـٜٜٜٜٜٜٜٜٖᬼـ̲ــ̲ن
جوانی رفت پیش پیری گفت : روزی ندارم گره افتاده بکارم پیر مرد گفت : دست پدر مادرت را ببوس گفتم : چرخ روزگار بکامم نیست برکت از خانه ام رفته است گفت: دست پدر مادرت را ببوس .