اول که می‌خواستیم راه بیُفتیم بیایم مشهد چون میدونستم هوا برفیه و سرد من مخالفت میکردم ، بعد گفتم حالا پشت سر هم آروم آروم میریم دیگه، بعد دیدم نه هوا خوب شد و ناراحتی من اشتباه بود .(خانواده کلی بهم تیکه مینداختن؛ وااااای سجاد ببین راه بندونه😂😁 بعد همه بهم میخندیدن) رسیدیم سراوانِ رشت ، دیدم کلی برف کنار جاده هست... گفتم یا حسین... وقتی سراوان که جنگله ،این همه برف باشه ،ببین کوهینِ قزوین و ... دیگه چه خبره ... دلمون ترکید،(البته دیگه کسی بهم تیکه نمینداخت😜) راه افتاده بودم دیگه ، نه راه پیش داشتم و نه راه پَس... خلاصه اومدیم و دو -سه ساعت بعد رسیدیم به کوهین... هوا هوا هوا 😳 از تعجب شاخ درآورده بودم...