🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃
🌸
#تربیت_جنسی قسمت 9
#استادسلطانی
✔️من یک مورد مشاوره داشتم که خانمی بودند که یک پسر 5 ساله داشتند و ایشان تمام کلاس های من را شرکت می کردند و حتی مطالب را چندین بار شنیده بودند، پسر ایشان دچار یبوست عاطفی بود. همه ی زندگی این خانم را زیر و رو کردم و مشاوره های متعدد، همه چیز در زندگی ایشان عالی بود، شوهر، بچه و من هیچ نکته ای را نتوانستم پیدا کنم حتی با بچه اش خیلی خوب بازی می کرد،
🔹یک بار ما جشن بازی در هفت چنار داشتیم فصل پاییز بود و برگ های فراوانی روی زمین ریخته بود و باران هم کم کم داشت شروع می شد بچه ها مشغول بازی بودند که من متوجه شدم که این خانم هم با پسرش آمدند، پسر یک لباس کرم سورمه ای خیلی شیک پوشیده بود؛ من بچه ها را هدایت کردم به جلو و بردمشان در جوبی که پر از برگ شده بود و بارون هم خرده بود و کمی لجن شده بود و به بچه ها گفتم که به برگ ها پا بزنید، شروع کردیم به پا زدن و برگ ها را ریختن، ناگهان یک جرقه در ذهن من زد و همینطور که بچه ها مشغول بازی بودند یک پشت پا زدم به پسر این خانم و انداختمش توی برگ ها و رویش هم برگ ریختم خودم هم نشستم که بچه نترسد،
بچه هول شد که نکن کثیف میشم، مامانم دعوام می کنه، مادرش هم مشغول فیلمبرداری بود و گفت که اشکال نداره پسرم بازی کن خلاصه شروع کردیم من سرش برگ ریختم و اون روی من برگ ریخت و لباس شیک این پسر حسابی داغون و کثیف شد تمام شد یکهو متوجه شدم که صدای جیغی آمد و دیدم که مادر این پسر افتاده و دوربین را رها کرده و دچار شوک عصبی شده و فقط جیغ می زند و می گوید که خودم کردم من بچه ام را بدبخت کردم خلاصه مادر ها جمع شدند و آب قند و رسیدگی کردند یک کمی که حالشان جا آمد پرسیدم چی شده؟ گفتند من وسواس دارم و تا حالا بهت نگفتم.
💠 فهمیدیم که مادر پسر را موقع پی پی کردن پوشک می کرد و چون خودشان از شستن پی پی بدشان می آمد تا شب و تا وقتی که پدر بیاید و بچه را بشوید به همان شکل می ماند؛ هم بچه عذاب می کشید و هم خود مادر و بچه از مادر خواهش می کرد که به کسی چیزی نگو آخه آبروم می ره. بعد از ماجرای پارک من دیگه این خانم را ندیدم تا یک سال و نیم بعد ایشان آمدند سر یکی از کلاس ها و گفتند که فقط آمدم بگم که بعد از ماجرای پارک دیگه مسئله ی ما حل شد.
@nooredideh
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸