مردم بغداد در انتظارِ آقااسماعیل (قسمت سوم) بغدادی‌ها هم، سیّد را خوب می‌شناخته و احترام ویژه‌ای برای این دانشمند بزرگ، می‌گذاشتند. نشانه‌اش هم این بود که وقتی سیّد، پزشکان معروف آنجا را خواست تا برای درمانِ اسماعیل، به محلّ اقامتش بیایند، همه بدون چون و چرا آمدند. امّا چه فایده‌ای داشت؟! نظر آنها هم، مثل پزشکان حلّه بود! آقااسماعیل، واقعاً خسته شده بود. غدّه‌ای دردناک که چرک‌های خونی‌اش، بدن انسان را نجس می‌کرد و او را که مقیّد به مسائل شرع بود، در سختی می‌انداخت. ابن طاووس که خودش، خیلی ناراحت بود، آقا اسماعیل را دلداری می‌داد: - اسماعیل جان! اینقَد غصّه نخور. خودتو هلاک می‌کنی. دستور خدا و پیغمبرش اینه که به خودت سخت نگیری. فقط نباید بگذاری نجاست به جای دیگر بدنت برسه و می‌تونی با همین لباسا نماز بخونی. آقا اسماعیل، که از همه جا ناامید شده بود، برای اینکه بتواند کمی از ناراحتی‌اش کم کند، تصمیم گرفت به سامرّا برود و حرم امام هادی و امام عسکری – درود خدا بر آنان باد- را زیارت کند: - حالا که اینطور شده و این همه راه را تا بغداد آمدم، اجازه بدید برم زیارت سامرّا. بعد هم برگردم به هرقل.... 📚برگرفته از: کتابِ منقول در کتاب گرانسنگ «منتخب الأثر فی الإمام الثّانی عشر علیه السلام» (ویژه کودکان و نوجوانان)/تألیف محسن اکبری شاهرودی 🔰 به كانال نُورُ البَصَرِ في مُنتَخَبِ الأَثَرِ بپیوندید: 🌐 https://eitaa.com/noorolbasar