فاطمه: باور نمیکنم جابر فقط عاشق شهادت بوده باشه.... حس میکنم همیشه و هرلحظه طلبش میکرده... بیتابش بوده... اصلا کلمه ندارم برای گفتنش اما جابر پی شهادت نمیخواد بره سوریه، جابر حتی خیال شهادت تو سوریه هم نداره، اونجا رو عرصه انجام تکلیف میبینه جایی که با موانع و خون دل کمتری خدمت میکنه، با فراغ بال.... براهمین میگه برا ترمیم روحیه اش میخواد بره.... دلخون شده از نتونستن های اجباری... اما نمیذارن... جابر شهادترو با تمام وجودش میخواد، اما بند سوریه رفتن نمیبیندش، جابر شهادتو خیلی خیلی بهتر ازاینا میفهمه، شهادت بند جنسیت و مکان و تخصص و زمان نیست.... شهادت اون لحظه ایه که تمام وجودت قیام میکنه و تو سراسر عالم، همه حقیقت رو ندا میده... که من معبودیجز این خدای یکتا پیدا نکردم... حالا که عاشقش شدم بهش میپیوندم... پیوندی که فراقی دیگه نداره.... درش حل میشم.... از اون میشم...من مسیری میشم که تک تک شما طی کنید تا به معشوقم برسید... چه عشقی میتونه دونفر رو یکی کنه؟؟؟؟ فکرکنم اون عشقی که قرار بود من و رفیقمرو یکی کنه همین عشقی بود که قراره منو بکُشه.............................. وقتی هردو عاشق یه معشوق میشن و اون معشوق وعده داده که اگرعاشقش شدی تورو برای خودش برمیداره... خب نهایتا هردو در یک وجود حل میشن... "اونجا" یکی میشن.... اما چه یکی شدنی.... خداااااایا😭😭😭😭😭❤️ نمیتونم باورکنم جابر هدفش شهادت نبود... انجام وطیفه هدفش بود اما شهادتم مهرقبولیه... کی امتحان میده بدون اشتیاق قبولی؟؟؟ میگه "من عاشق شهادتم... هدفم شهادت نیست" تا امثال من بفهمن...درگیر ظواهر شهادت نشن....اسم و رسم و خاطره و حسرت و.... شهادت فقط یعنی شهود ربم... همین اما من میگم جابر خیلی دوید برای اینکه خدا انتخابش کنه و برش داره برای خودش.... خوبم شهادت هدفش بوده، مهر قبولی، دااااااااغ عشق... من با قدوقواره کمم، حرارتش داره ذوبم میکنه... و لیتنی علمت امن اهل السعاده جعلتنی.........و بقربک و جوارک خصصتنی💔.......... فتقر بذلک عینی وتطمئن له نفسی...........😭 جابر....... خیلی خوشبحالت داداش... شهادت به تو میاد❤️