فریادهای غریب مصطفی هنوز از خواب بیدارم میکند و صدای گریه های جابر مرد که گریه نمیکند از بچگی بارها و بارها شنیده بودم مرد که گریه نمیکند ولی جابر ، من جز مردانگی و صلابت و اقتدار و شجاعت کنار مهربانی و عطوفت و همه ی واژه های زیبای انسانی در تو ندیدم پس چطور اینگونه فریاد میزدی و گریه ...گریه...گریه چون مردانگی را مرد نماهایی در این پیچ خطرناک تاریخ زیر پا له کرده اند و تو میدانستی تاوان ان را کودکان و زنان و‌مردان بیماری میدهند که نمیدانند چه کسی بی رحمانه چوب حراج زده به غیرت ملی و توان خالصانه جوانان کشورشان برای نجات انها از بیماری و انها چه میدانند تفاوت قیمت یک داروی ساخت داخل و خارج را وقتی حقوقشان نجومی باشد!! و جابر می فهمید چون هادی مستاجر شده بود و بچه ها زندگیشان را گذاشته بودند و‌ اگر گریه ی جابر را همینقدر سطحی نگاه کنیم ظلم است ظلم گریه های جابر وقتی شدید شد که طنین صدای رهبرش همه جا را پر کرده بود جنگ اراده هاست.... چکار کنم وقتی کسی نمیبینه انگار قلب جابر داشت پاره میشد ازینکه کلام ولی زمانش روی زمین مونده بود و تاوانش همان کودک و....بیمار ..... کلام ولی زمانش روی زمین بود و تاوانش بیکاری و نبود تولید و نو اوری که گردن جوانان کشورم رو دو دستی به قصد خفه کردن گرفته وقتی جابر امار کسب و کار رو میگفت چشماش پر اشک بود.... وقتی نفسش بالا نمیومد و میگفت اگر علم تبدیل به فن اوری بشه و.... اشکش سرازیر میشد چون باور کرده بود این نامرد ها مردانگی رو سر بریدن با بی تدبیری و مصطفی با همه ی عشقش به جابر سرش فریااااااد میزد بسه جابر داری از دست میری بخاطر اشتباهات یک عده دیگ برو جابر...برو....ولی سالم برگرد و جابر از سوز دلش اروم تر از دقایق قبل نگاهش رو دوخت تو چشمای فرمانده مگه دست منه سالم برگردم و فرمانده صداشو بلندتر کرد من همینجوری اجازه میدم، نیرو ندارم، کار انقلاب رو زمینه و اوج تاتر جابر اینجا بود جابر به انقلاب حساسه به رهبرش به کشورش جابری که لحظاتی پیش از شدت ناراحتی و زخمی که میگفت براحتی درمان نمیشه روی زمین نشست که نیفته! از جا بلند شد احساس میکردم روی قله ی کوهی بلند ایستاده چه صلابتی و چه غیرتی دست مریزاد به مادرت چه شیر بچه ای برای رهبرش تربیت کرد صداش تا چند لحظه پیش پر از بغض و اشک و اه بود مقتدر اومد کنار میز فرمانده هنوز اشکش میومد انقلاب بند منه؟!!! فرمانده اروم گفت : بند امثال تو جابر نفس عمیقی کشید و نگاش قفل شد تو نگاه فرماندش انقلاب بند من و امثال من نیست ما بند انقلابیم اگر من به اینجا رسیدم به برکت انقلاب بوده انقلاب به اندازه عظمتش ادم داره اگر جابر رو قبول دارید انقلاب به اندازه ی عظمتش جابر و بهتر از جابر داره مادرهایی داره که جابر تربیت میکنن و میدیدم اشک از چشمان مادران امروز و فردای ایران جاری میشد نفسها حبس شده بود و هر کدوم از ما همون لحظه اراده کردیم جابری تقدیم انقلاب کنیم و جابر ادامه داد من فقط روحیم خراب شده تاوقتی اقامون لبخند میزنه و امیدش نسل امروز و رویشهای جدیده دل من با هیچی نمیلرزه و چون تو گفته بودی جابر، دلم قرص شد توان عجیبی گرفتم امید و حرکت عجیبی تو وجودم جاری شد و تو چه هنرمندانه قلب ها رو تسخیر کردی و دیگ تسلیم حرفها و افکارت شده بودم واو به واو حرفهات رو یادمه بس ک خوندمو و تکرار کردم بار سوم که اومدم ببینمت ، نوشتم و نوشتم و نوشتم سرمشق زندگی رو از تو که معنای واقعی غیرت و مردانگی هستی داداشم جابر من به انقلاب «جابر» بدهکارم.....❤️