مظلومیت شهید بهشتی چه بود؟ پس از واقعه هفتم تیرماه 1360 که منجر به شهادت آیت الله دکتر بهشتی و 72 نفر از یارانش گردید، حضرت امام (ره) به مظلومیت شهید بهشتی تاکید می نمودند و فرمودند: «آنچه که من راجع به ایشان متاثر هستم، شهادت ایشان در مقابل آن ناچیز است مظلومیت ایشان در این کشور بود...» (8/ 4/ 60) برای بسیاری از افراد جامعه از گذشته تا حال این سوال مطرح بوده و هست که «مظلومیت» شهید بهشتی چه بوده است که حضرت امام (ره) شهادتش را در مقابل آن ناچیز می دانسته است؟ برای دستیابی به پاسخ این سوال باید در عمق ماجراهای آن دوران جستجو نمود و چند محور مهم و کلان از دوران زندگی مبارزاتی، علمی و فعالیت های سیاسی ایشان را بررسی کرد تا به کنه بیان حضرت امام رسید. ما در حد پاسخ به این سوال فقط به دو محور کلی اشاره می نمائیم: 1- تهمت وهابیت از جمله مواردی بود که ساواک و عوامل آن از سال 1349 به بعد در دستور کار خود قرار داده و حتی علما و روحانیون را نیز دچار شک و شبهه و تردید نموده بود که نمونه ای از آن در خاطرات دکتر مهدی حائری یزدی استاد فلسفه و فرزند بنیانگذار حوزه علمیه قم درج گردیده است: «عده ای از علمای درجه اول تهران آمدند منزل ما و گفتند که آقا شما چون روابط و دوستی خیلی دیرینه ای با آقای [امام] خمینی دارید و از شما حرف شنوی دارند، ما خواهش می کنیم از طرف ما فردا بروید با آقای ]امام[ خمینی ملاقات کنید و این پیام را بدهید. گفتم چیه پیامتان؟ گفتند به این که ایشان اصرار دارند که ما در مساجد، در سایر محافل عمومی مردم را تلقین و تحریص بکنیم به شرکت در انتخابات مجلس خبرگان... این آقایان یکیش مرحوم آقای میرزامحمدباقر آشتیانی بود، یکیش هم مرحوم آقاسیدمحمدعلی سبط الشیخ بود، آقای احمد شهرستانی بود. چند نفر دیگر بودند... گفتند به این که چون که ما شنیدیم و مسلم این است که از جمله کاندیداهای انتخابات خبرگان بهشتی و مفتح هستند ... این دو نفر چون سلیقه شان و اعتقاداتشان خیلی نزدیک به اهل تسنن و سنی هاست، اگر اینها بروند توی مجلس خبرگان حتما آن ماده قانون با متمم قانون اساسی که می گوید مذهب رسمی ایران اسلام و طریقه حقه جعفری است را از بین می برند چون مسلکشان تسنن است. ما به هیچ وجه حاضر نیستیم که در یک همچنین انتخاباتی که اینها شرکت می کنند شرکت بکنیم. اگر ایشان [امام خمینی] قول می دهند که اینها را از مدار انتخابات بیرون کنند و به جای اینها (یک لیستی داده بودند)اینها را انتخاب کنند که منظور نظر ماست... رفتم به قم. من رفتم به منزل آقای [امام] خمینی در قم... من پیغامشان را رساندم و گفتم اینها از دو نفر از این کاندیداهای شما که در تهران دارید ناراحتند... [امام]گفتند کی را می گویید؟ گفتم «بهشتی و مفتح» ایشان[امام] گفتند: «بهشتی اهل این حرفها نیست. گفتم والله آقایان علمای تهران این طور می گویند... دو سه بار حاج سید صدرالدین جزایری (که از علمای تهران بود) را یادم هست ملاقاتشان می کردم در این خلال شنیدم، آقای بهشتی را لعن می کرد یک مرتبه من از ایشان پرسیدم: «آقا چرا این سید را لعن می کنی؟» گفت به خاطر اینکه این آمده رفته توی مسجد حسینیه ارشاد و تبلیغ تسنن می کند. می گوید ما بایستی که به شیخین احترام بکنیم. لعنتشان نکنیم...» واقعیت قضیه این بود هنگامیکه آیت الله شهید بهشتی در سال 1349 به ایران آمد دیگر ساواک به او اجازه بازگشت به آلمان را نداد، او را دستگیر هم نکرد ولی توطئه بزرگی علیه او تدارک دید تا شخصیتش را برای همیشه خرد کند و آن این بود که عوامل ساواک همه جا شایع کردند که بهشتی وهابی است و اهل ولایت نمی باشد، تعدادی از روحانیون غافل نیز آلت دست شدند و به بهانه دفاع از ولایت بهترین چهره مدافع ولایت را آماج تهمت های ناروا قرار دادند و بعد از پیروزی انقلاب تا شهادتش این خط از سوی آمریکایی ها دنبال شد. 2- پس از پیروزی انقلاب شهید بهشتی توسط گروهک منافقین و هواداران بنی صدر و عناصر لیبرال و جریان وابسته به گروهک های مارکسیستی مورد هجمه قرار گرفت. علی رغم شأن و مقام علمی و فقهی او و جایگاه، مقام و مسئولیت های سنگین از قبیل ریاست شورای انقلاب، ریاست دیوان عالی کشور، نائب رئیس خبرگان قانون اساسی و همچنین هدایت و رهبری فکری سیاسی و فرهنگی یاران وفادار به امام و انقلاب، در همه شهرها و محله های مختلف بصورت بسیار عادی و معمولی در جمع مردم حضور می یافت و سخنرانی می نمودند و در بین سخنان و قبل و بعدش مورد هجوم و آماج اهانت ها قرار می گرفت. حجت الاسلام والمسلمین مسیح مهاجری از یاران دیرینه او که شاهد بسیاری از این صحنه های غم انگیز بود، نمونه های زیادی از آنها را یادآور شده اند که ماجرای زیر یک نمونه از آن می باشد: «معمول است که وقتی یک انسان بزرگی وارد شهری می شود، جلوی پای او گوسفندی، گاوی، شتری ذبح می کنند. منافقین در آن شهر یک الاغ آوردند و جلو قدم آقای بهشتی