کنج حیاط خانه ی خود، بین بسترش بانو رسیده بود به ساعات آخرش  خیره به گوشه ای شده بود و یکی یکی رد می شدند خاطره ها از برابرش   خورشیدوار، در تب گرمای شهر شام می سوخت آسمان ز نفسهای آخرش   همراه هر نفس زدنش، آه می کشید آن کهنه یادگاری خونین دلبرش   هر روز، روضه داشت؛ حسینیه ی دلش این مدّتی که بود بدون برادرش   یک سال و نیم میل تبسّم نکرده بود از خنده رو گرفت، لب روضه پرورَش   یک سال و نیم با عطش آن کویر سُرخ دریای اشک بود دو تا دیده ی تَرَش  یک سال و نیم بود که او آب رفته بود یعنی که بیشتر شده بود عین مادرش   وقت سفر چقدر غریبانه پر کشید مثل حسین سرور و سالار بی سرش 🏴وفات حضرت زینب "سلام الله علیها" اسوه صبر و استقامت تسلیت باد 🏴 سروش: http://sapp.ir/noorolhodaa ایتا: https://eitaa.com/noorolhodaa بله: ble.im/join/MThlMGVjYj وبلاگ: http://noorolhoda85.blog.ir/