بسم الله الرحمن الرحیم بابای خوبمان سلام! این دل نوشته را بگذارید پای حرف های پدر و دختری. باباجان دخترانتان آمده اند که بگویند اگرچه توفیق درکتان را نداشتیم و چه بسا سالها پس از پرکشیدن شما متولد شدیم ولی راه و یادتان تا ابد آیینه ی راهمان است... اگرچه لیاقت در محضر شما بودن را نداشتیم ولی افتخار میکنیم که سرباز جان بر کف سلاله ی دیگر حضرت مادر هستیم . بابا جان دستمان تهی ست و قلب هایمان آکنده از درد ... دردی نه از نااهلان و نامحرمان که از خنجر به اصطلاح دوستان.... راه دشوار و طولانی ست ولی به گفته ی رهبرم امید بخش است ... بابای مهربانمان از جانب دخترانتان خیالتان راحت... تا شما الگویید پا پس کشیدن برای ما معنا ندارد... چه کسی باور میکرد که یک طلبه با دستان خالی بتواند حکومت ۲هزار و پانصد ساله ی شاهنشاهی را ریشه کن کند؟!!... راستی بابا جان شنیده ام که شما هم کم از دوستان و هم کیشانتان زخم نخورده اید!!! حرف زیاد است و مجال کم .... کلام آخرم این باشد : حاشا که میدان را خالی کنند... افتخارمان این است که تا ابد....