آذر ماه ۱۴۰۲ از این ماجرا ۱۴ سال گذشته . حسین مادر حالا یک نوجوان خوش،قد و بالا شده ؛ با معرفت و با مرام ❤️❤️❤️ روزهای تلخ و شیرین زیاد داشتیم . حسین تا ۶ سالگی ۱۷ بار و به دلایل مختلف زیر تیغ جراحی رفت . مشکلات بی حد و اندازه بود. اما اینگار من دیگه بزرگ شده بودم . یا بهتره بگم من و حسین باهم بزرگ شدیم . اون جسم و توانش بزرگ و بزرگتر میشد و من روح و روانم . دیگه یاد گرفته بودم که هیچ حالی دوام نداره و باید امروز رو سپری کرد حتی با سختی چون حتما یک روزی این مشکلات تمام خواهد شد. وقتی می رفتم بیمارستان ديگه دست خالی نمی رفتم . کتاب و کاغذ یکی از وسایل اصلی بود که همراه خودم می بردم . هم اتاقی ها با تعجب می گفتند چه کار میکنی. می گفتم باید پایان نامه ارشدم رو تمام کنم . عقیده داشتم نباید امروز دو از دست داد وباید زمان رو مدیریت کرد . زمانی که حسین خواب بود مشغول میشدم . چون نمی خواستم لحظات بیداری اش رو به کار دیگه ای مشغول باشم . زندگی من اینگار بخشی بدون حسین نداشت. حتی زماتی که مشغول کار منزل و در آشپزخانه خانه بودم حسین توی کالسکه کنار بود و باهاش صحبت ميکردم. گاهی از پخت و پز می گفتم و گاهی از خلاصه کتابهایی که مطالعه می کردم براش حرف می زدم . تا چهارسالگی حسین سرکار نرفتم . پیشنهادهای کاری خوبی توی این مدت شد به خصوص بخش تدوین متون درسی (که یکی از علاقه مندی های اصلی ام بوده) اما به خاطر شرایط حسین قبول نکردم چون وضعیتش جسمانی اش اصلا ثبات نداشت و هر لحظه امکان برهم خوردن شرایط نرمال و بستری شدن وجود داشت. اما من یادگرفته بودم که تمام لحظات تلخ بیماری اش رو به امید شیرینی لبخندهاش سپری کنم . شاید توی نگاه اول، دیگران ، من رو بازنده این حس مادری بدانند . اما من همیشه خودم رو برنده میدونم . احساس مادر شدن آنقدر با شکوه و ارزشمنده که به تمام این مشکلات می ارزید . من حسین رو با تمام مشکلات جانبی که داره عاشقانه پذیرفته ام . 🌺🌺 هدف از روایت این بخش از زندگی خودم و فرزندم ارائه نگاهی نو به مادران جوان این مرز و بوم بود : 🍀 اینکه از مشکلات نترسیم چون بالاخره یک روزی تمام میشه . 🍀غصه فردا رو نخوریم چون هنوز نیومده. 🍀به خاطر بچه هامون غصه از دست دادن فرصت‌های درسی و شغلی رو نخوریم چون یک روز بچه ها بزرگ میشن و تنها همین لحظات شیرینی که کنارشون سپری کردیم می مونه . 🍀و اینکه امید و توکل بالاترین سرمایه ای هست که ما انسانها داریم . شاید روزی این داستان ۲۰ قسمتی رو تبدیل کنم به رمان ؛ البته با کمک حسین . راستی یادم رفت بگم حسن علاقه زیادی به نویسندگی داره و قدرت تخیلش هم خیلی بالاست. چند سال پیش نفر اول مسابقات داستان نویسی استان در مقطع ابتدایی شد . 😘😘